نتایج جستجو برای عبارت :

قبلنا

فکر کنم خود چهل روز باشه یا یکی دو روز دیگه مونده به چهل روز 
حالم خیلی خوبه :).قرآن زیاد می خونم 
مث قبلنا نماز شبم رو هم شروع کردم :)
چند ماهی بود دلم می خواست مث قبلنا بشم.من کم کم از رفتار و کارهای خوبم فاصله گرفتم(شاید کسی نتونه حال منو درک کنه  اگه از هر کار خوبی که فاصله گرفتی و افسرده شدی متوجه میشی چی از دست دادی ).هعییییی به کجاها که کشیده نشد 
هر چند نمی تونم روزه بگیرم (به خاطر مریضیم )دکتر گفته در حال حاظر روزه نگیر. نزدیک اذانها حال دلم
مهم بودش قالب وبم چی باشه یه نصف روز رو وقت پیدا کردن یه قالبی که
تنها به دلم بشینه میکردم قبلنا برام مهم بود عکس پروفایلم چی باشه !زیر
نویسم چی باشه و وضعیتمو رو چه کسی چک میکنه الانا هیچ کدوم از اینا مهم
نیس اینقده گوشه گیر شدم که خودمم توش موندم !نه برام پستای اینستای کسی
مهمه نه چیزی نه حتی برام مهمه کی پستا رو چک میکنه کم کم میخوام این عادت
اینکه کی وضعیتمو چک کرده ترک کنم !برام که مهم نباشه همه چی حل میشه انگار
دارم تنهایی رو به همه چی تر
دانلود آهنگ مثل گل بودی قبلنا
دانلود آهنگ مثل گل بودی قبلنا از تتلو
دانلود اهنگ رفتنت از تتلو
دانلود رفتنت تتلو

دانلود اهنگ تتلو من ازت خیلی توقع داشتم
دانلود اهنگ امیر تتلو رفتنت
اهنگ رفتنت تتلو
دانلود اهنگ جدید تتلو
پی اس به پست قبلیم:
طرف الان با این عکس وزنه برداری رضازاده فقط شبیه جنده بازهای هیز نیست
شبیه جنده بازهای خنگ و احمق و بچه سوسوله.
کودنی از قیافه ش میباره.
حقیقتش من قبلنا یه ایمپرشنی داشتم و یه زبون.
مثلا میرفتم بهش میگفم زنت بهت نمیگه این عکس رو بردار یکی دیگه جاش بذار؟
 
و اون درجا عوض میکرد.
 
و یه چیز دوست داشتنی میذاشت سر جاش.
 
الان سنمون بالاتر رفته.
 
و من فهمیدم که بابا ادما سنشون میره بالا سرسخت میشن.
 
میخوان ظاهرا بگن که نه حرف گوش نم
من ناراحت نمیشم ازین که کسی وبلاگم رو بخونه.
حقیقتش، چند ماهه، که خیلی هم خوشحال میشم.
قبلنا حس میکردم که اینکار که یه اشنا وبلاگمو بخونه ازارم میده.
ولی الان حس خوبی هم پیدا میکنم.
 
قبلنا منو این خیلی ناراحت میکرد،
که کسی اونم کسی که از من این همه سال بزرگتره (هفت هشت سال عدد خیلی خیلی بزرگیه، وقتی سنتون میره بالاتر اینو درک میکنین) بیاد ریز به ریز و بند به بند رو بخونه و اطلاعات تکمیلی هم بگیره از من،
و منو با نوشته ام قضاوت، و حتی مجازات کنه!
من قبلنا یه تحمل خیلی بالا داشتم برای هضم و جذب حرفای بقیه.
 
یعنی ممکن بود ساعتها با یکی صحبت کنم
 
که بفهمم چی میگه.
 
اون وسطا (قبلنا هم گفتم) که گاهی مخاطب من رو خرد هم میکرد، ولی من همچنان صبور ادامه میدادم.
 
الان کلا یه بار فرصت میدم، اگه ببینم کسشر میگه میگم اوکی تو بهتر میفهمی قربان شما سیکدیر.
 
یارو زنگ زده، میگه من از تو بهتر میفهمم! نیم ساعت بهش کلی لینک و کی وورد دادم، از روی تنبلی زنگ زده به من که اطلاعات بگیره، بهش لینک و اطلاعات داد
هنوزم میشع مث قبلنا بود...بعضی وقتا میشع یع سری چیزارو برا چن لحظع هم ک شدع فراموش کرد...مث قبلنا رفتار کرد، خندید و ...
 
 
مث امشب 1:55 و هنو بیدار...
 
دیره !دیــــــــر... (هیچوق پشیمون نیسدم ک حیف !)
 
 
نشستم رو تخت و  خاله دارع لباس هاشو واس عروسی پسر عمه ش جم و جور میکنع... فردا قرارع برن ...و کلی ادا اطوارع ک اوردیم ...عزیزمم پانشع بیرونمون نکنع نوبرع
 
+امرو برا اولین بار یع زنبور عه دو جا نیشم زد!یکی عه رو انگشت دستم و یکی روی دستموتاحالا زنبور نیشم
اوضاع؟نابسامان.حال و احوال؟در پویش امید.دمای دست و پا؟سرد همراه با لرزش.دایره ی دغدغه ی فکریم کوچولوتر شد واشنا به م.ش کمک کنه که باعثش شد،اصرارهای اون باعث شد انجامش بدم و راضیم،یکم دلم شکست فقط یکم چون قبلنا خیلی بدترشم دیده بود و خب این خودش یه پوئن مثبته.من امیدوارم و این امید مثل همیشه منو زنده نگه میداره امید به آینده.
قبلنا پادکست ده صبح گوش می‌دادم که  یه جاش می‌گفت کلا تا وقتی اولین قراردادتون رو نبستید، شرکت نزنید. حالا من اینو تعمیم میدم به همه چی. معمولا کمی از کارهای یک ایده جلو رفت بقیه در جریان قرار میگیرند، دلیل عمده  از این کار اینه که وقتی خودم مطمئن شدم اصولا آدم‌ها تسهیلش می‌کنن.
قبلنا می گفتن تفرقه بنداز حکومت کن الان عوض شده!
افکارو مشغول کن و با خیال راحت حکومت کن!
یارانه چندین ماه ملت یه دفعه ای بهشون داده شد با دوازده درصد سود! یعنی از این مضحک تر ممکن نبود. بعد تو این وضعیت دست تنگی همه، هزینه بعضی چیزا رفته بالا و چه سیاستی بالاتر از اینکه این اتفاق اول ماه رمضون بیفته!
واو واو واو
 
امروز یه اتفاق خنگولی خوب برای من افتاد راستی :)))
 
این اتفاق خنگولی قبلنا با ادم دیگه ای افتاده بود ولی این اتفاق خنگولی ازون اتفاقات نیست و همه چیز مسلم و جدیه.
 
مغروری و من فدای اون غرورت
 
آبی ترین آبی عشق رنگ احساس منه
 
اوه اوه اوههههههههههههههههههههههههههههه
 
(همزمان با نوشتن این دارم میرقصم میدونم باور نمکنین)
 
شب تو شب منه
شب شب عاشق شدنه :))))))))
 
 
من ادمها رو از روی چیزی که بودن قضاوت دیگه نمیکنم.
نمیگم صد در صد اینجوریه ولی الان واقعا این رو سرلوحه کارم قرار دادم.
نگاه نمیکنم که یه سال قبل یه نفر چطوری بوده
ده سال قبل چطوری بوده
به الان نگاه میکنم و الان.
شاید بگم اره به یک ماه قبلش تا الان نگاه میکنم و به خصوصیات کلیش (مثلا ادم خودخواه رو در نظر میگیرم که این ادم این رو توی تربیت و سیستمش داره، توی ذهنم نگه میدارم ولی با اون قضاوتش نمیکنم، ممکنه روزگار عوضش کرده باشه).
 
من قبلنا تونستم ا
متن آهنگ عذاب عرفان عسگری
Azab Erfan Asgari
تکست آهنگ در ادامه ...
 
عذاب یعنی زندگی بی تو عذاب یعنی قرص خواب آور
یک عمر با این درد جنگیدم عذاب یعنی زندگی بی حرف
من با سکوت تو شکست خوردم این زندگی تاوان تلخی داشت
هرگز نپرسیدم چرا رفتی(این مرد از عشق تو سهمی داشت)۲
( بی تو سر کردن زندگی نیست این که تنهاشم زندگی نیست
بی تو باید با دردام بسازم بعد تو هیچی مثل قبلنا نیست)۲
چیزی نپرس از حال این روزام هرلحظه مرگ بامن هم آعوشه.
تو کاری کردی با زمان من که لحظه لحظه
خب من سلیقه م عوض شده.
قبلنا دختر سفید و پسر سبزه مانند دوست داشتم.
 
الان هم دختر سبزه و هم پسر سبزه دوست دارم :)
خدایی دخترای سبزه خیلی ناز و خوشگلن. خیلی.
 
من اگه لپام قرمز نبود و چال نداشتم قطعا میرفتم برنزه میکردم. دخترای سبزه نازن. خوشگلن.
توی این دو سال و شش هفت ماه با بچه ها میرفتیم برانچ گاهی
ولی توی یه سال و نیم اخیر کلی برانچ خوردم :))))
بازم میریم برانچ :)
(خدا لعنت کنه اون هفت هشت تا باعث و بانی رو که باعث شدن و میشن محتویات وبلاگم رو تند تند دیلیت کنم) 
قبلنا براتون گفتم برانچ چیه. لابد میدونین جتی اگه نگم
وعده غذایی بین صبحونه و ناهار رو میگن برانچ
کلا برانچ خوردن رو دوست دارم
وقتی صبحونه یا برانچ میریم بیرون یعنی همه چی آرومه من چقدر خوشحالم و خوشبحالمه :)
استادم رفته کنفرانس قم:))براش پیام دادم مراقب خودت باش در واقع منظورم این بود برگشتی باید قرنطینه بشی
کی مقاله داده بود؟؟پسری که قبلنا دوستش داشتم
بدبخت بعد از 8 ترم یه مقاله داد اونم توی بد مکان و بد زمانی بود امیدوارم واسشون اتفاقی نیفته
منم به امید اینکه استادم باید قرنطینه بشه یا شاید خودم پیشش نرم امروز با دوستام رفتیم کوه
یه نم نم بارونی میومد جاتون خالی :)
در زندگی به جایی رسیدم:
اصلا حوصله گوش کردن به شاهین نجفی رو ندارم حتی بگو یه اهنگشو (قبلنا هم به جز دو تا اهنگ بقیه شو دوست نداشتم ولی الان حدود یه ساله که حوصله اونها رو هم ندارم)
حوصله کامبیز حسینی رو نارم اصلا، مینیمم شش ماه میشه
حوصله مسود بهنود
ابی 
مبی و... 
اصلا
از اول هم نفهمیدم ملت چرا میرن کنسرت ابی؟! 
ابی چی داره؟!
ابی یه خواننده میان مایه هست که نصف ترانه هاش چرت و پرته.
 
♫♫
رفتنت ، مثلِ یه کابوسه
رفت تنت ، تو بغلِ یکی دیگه
کردنت ، یه بازیچه
و حالا وِل کردَنِت
رو بدنت عطرِ نامحرمه
ازت ، خاطره دارن همه
دیگه ، قلبِ تو دور از منه
دیگه ، شده مَصرف تنت
رو مغزمه حتی راه رفتنت
مثِ گُل بودی قبلنا
چقد پژمرده ای امروز
آخه بی معرفت تو واسه من پُر بودی از معنا
مگه چی شد توو این یک روز
چقد خُل بودی قبلنا
ولی حالا چه دلگیری
آخه بی معرفت من واسه تو پُر بودم از رویا
مگه چی شد داری میری
چقد غمگینه رفتارات
 
 
♫   ♫   ♫   ♫
♫   ♫
نمیدونم چه جوری دیشب از زمین بلند شدم که هنوز پای راستم درد می کنه اگه مادر جونم بود می گفت رگ به رگ شده  
شبیه آدمهایی که تیر خورده به پاشون راه میرم 
میگن دور شو عزیزی 
دلتنگ تلگرام شدم مگه من قبلنا از تلگرام استفاده می کردم
تا اونجایی که میدونم نه دلتنگ پستهای تبلیغاتی شدم
آقا دقت کردین قبلنا آهنگا در همه حال خوش بوده؟ 
مثلا طرف بهش خیانت شده یه جوری میخونه منم عکساشو پاره کردممم نامه هاشو پاره کردممم
آدمای خوشی بودن کلا
 
نمیدونم اولین جلسه بود یا از اولین جلساتی که دهم بودیم معلم زیست اومده بود سر کلاسمون
داشت حرف میزد میگفت:
در بدن من جانوررررر
عزیزم❤ خیلی دوست داشتنیه
 
آقا یه برنامه پیشنهاد کنم؟ nature sounds ای که تو بازار هست انقده خووبه گوش کنید
بی قرارم ....
بنی رو خیلی دوست دارم خیلی دلم براش تنگ شده 
از این همه فاصله می ترسم ، فکر کنم یه هفته س ندیدمش ...
دیشب رفتم حموم الان حال ندارم موهامو شونه کنم،  صورتم رو اصلاح کنم 
یه ژولیده تمیزم
دیشب که باهاش حرف زدم متوجه شدم مامانش در نبود من خیلی ناز پسرش رو می کشه و سبد غذای کارش رو پر از فینگرفود های خوشگل کرده.
در حالی که قبلنا خودش غذا درست می کرد برای سرکار رفتن‌ 
دروغ چرا خیلی خوشحال شدم تو این اوضاع هوای بنی رو داشته و نداشته افسرده ب
واقعا بدبختی من حد و اندازه نداره مثل نفهمیم
هرچی بشه حقمه
باز نمیتوتم جلوی خودمو بگیرم
اخه چرآآآ
چرا این همه بی تفاوتی لعنتی
چرا نمیای
چرا
تو که میدونی من بدون تو نمیتونم
دیگه چند بار
هاآآن چند بار بهت بگم؟؟؟؟چقدر بی لیاقت بوری و من نمیدونستم
داری با دوستات میگی میخندی خوش میگذرونی
یه یادی هم از من کن مـــــرد
آره 
کم نیستن نامردایی مث تو
که اسم مرد میزارن رو خودشون
میان اینطوزی میکنن
دیگه هیچ فرقی با بقیه نداری
دیگه تصورمو از مسعود قبلنا
قبلنا ماه رمضون اصلا یه بوی خاصی داشت,اصلا یه ماه جدا از سال بود,این شوق آدم برای یه کم اب خوردن تا قبل اینکه اذان بگند,این بحث همیشگی که میشه تا اخر اذان صبح سحری خورد ولی با "ا" الله اکبر اذان مغرب هم میشه افطار کرد D:.از همه مهمتر اینکه سحری افطار همه باهم دور یه سفره جمع میشدیم.ولی الان نمیدونم من عوض شدم,بقیه عوض شدند,دیگه مثل قبل حال نمیده.سحری تنهایی میخوری,افطاری تنها میخوری,هرجا میری هیچکس روزه نیست.میگم خدا نکنه ماه رمضون تو عوض شده
داشتم توی آرشیو وبم میگشتم که یهو رسیدم به این آهنگ از حسین زمان...
من مدتهاست از آهنگ گوش دادن فاصله گرفتم،آهنگ ذهن رو درگیر خیال میکنه،اونم خیالات پوچ،یجورایی درک کردم چرا آهنگ گوش کردن توی دین نهی شده ولی خب قبلنا گوش میکردم....
ادامه مطلب
با آشیخ سجادمون بگومگو داریممیگم چرا تو بابا باشی، من بابابزرگ؟؟!من بابا باشم، تو بابا کوچک خخخخنمیدونستم رضوانه بابا قراره اینقدر شیرین باشه!!! خخخخهمه ش از کودک همسری میگن، از کودک شوهری چیزی شنیده بودین ؟! خخخخ این از آثار اونه...میگم که یعنی یه کم دلداریم بدین مبادا احساس پیری زودرس بهم دست بده خخخخ+ ولی نه... باید اعتراف کنم قبلنا ریش سبیلمو که اصلاح میکردم تارهای سفیدشو از بیخ میزدم که تو چشم نباشهالان بخوام این کارو بکنم ملت فکر میکنن گ
روز به روز دارم بیشتر به این نتیجه می رسم که از خابگاه خوشم نمیاد و خابگاهی بودن سخته --___--
خوشبینی  و تغییر زاویه ی دید '_' و این چرت و پرتا رو که کنار بذاریم واقعن سخته
دبیرستان ک بودم واسه یک شب خابگاه بودن ذوق مرگ میشدم ولی حالا بعد از یک سال خابگاهی بودن اصلا احساس خوبی بش ندارم... گاهی وقتا خوبه ها...ولی کلا نمیارزه...
زندگی با 500 تا دختر دیگه خیلی مسخرس واقن
اونم تو یه اتاق 16 نفره
قبلنا با خودم میگفتم چقد خوب میشدا اصن جنس مذکری وجود نداشت اما ا
من قبلنا دختر خیلی حساس تری بودم.
 
قبلنا قابلیت اینو داشتم که وقتی پیشم میگی: ایرانیا تروریستن، یا ایرانیا زشتن، یا مثلا تو ترکی؟ (گرگ زاده وقت یمیخواست مسخره م کنه اینو میگفت، که البته اون بچه تقصیری نداشت، هر کسی اندازه درک و فهم و تربیت خانوادگیش صحبت میکنه)  یا نمیدونم تو کوتاهی، یا تو زشتی، یا تو لپات قرمزه، یا هرچی، ناراحت میشدم، عصبی میشدم. وقتی کسی من رو به کاری متهم میکرد، واکنش نشون میدادم. 
الان عین ماست، عین ماست، وامیسم، اول نگا
دوستم رفته دکتر، و تشخیص دادن که باید سریع جراحی بشه.
پس بهش نوبت دو سه ساله ندادن.
 
و کیستش رو بدون تزریق بیهسی یا بی هوشی برداشتن.
 
دو بار از حال رفته و یه بار بیهوش شده و بقیه اون ساعت رو داد زده.
 
میفهمین؟
 
همین کانادا.
 
همین جا.
 
الان میفهمین من چرا تا میتونم دکتر نمیرم؟
 
چون دیوونه خون هست ازین لحاظ.
 
خدا اون روزو نیاره تو مریض بشی.
 
گرچه من میفهمم که شماها قبول نمیکنین حرف منو و فکر میکنین چرت و پرت میگم.
 
ولی همین دیروز زار زار گریه م
این عکس اولین عکسی بود که هزارو هشتادو شیش روز پیش گذاشتم پروفایل وبلاگم 
داره سه سالش میشه 
این سه سال چقدر اتفاقا افتاد 
چقدر زمان چیز عجیبیه 
نمیدونم 
قبلنا حس جا موندن داشتم 
الان ناامیدی 
کاملا میدونم نباید اجازه بدم ناامیدی رخنه کنه تو وجودم 
و میدونم باید اسوده خاطر تر پیش برم 
اما انگار یه چیزی تو دلم سنگینی میکنه 
انگار منو به سمت انزوا و سکوت سوق میده 
انگار قرار نیست چیزی بهتر بشه 
کاش میتونستم یه قسمتایی از حافظمو شبا خالی کنم
 
دانلود اهنگ جدید تتلو به نام رفتنت
♫♫
رفتنت ، مثلِ یه کابوسه
رفت تنت ، تو بغلِ یکی دیگه
کردنت ، یه بازیچه
و حالا وِل کردَنِت
رو بدنت عطرِ نامحرمه
ازت ، خاطره دارن همه
دیگه ، قلبِ تو دور از منه
دیگه ، شده مَصرف تنت
رو مغزمه حتی راه رفتنت
مثِ گُل بودی قبلنا
چقد پژمرده ای امروز
آخه بی معرفت تو واسه من پُر بودی از معنا
مگه چی شد توو این یک روز
چقد خُل بودی قبلنا
ولی حالا چه دلگیری
آخه بی معرفت من واسه تو پُر بودم از رویا
مگه چی شد داری میری
چقد غمگی
* والا قبلنا که وارد ماه مبارک می‌شدیم، مثل باتلاق توش گیر میکردیم. هی دست و پا میزدیم و تلاش میکردیم و وقتی دیگه حس میکردیم اکسیژنی در کار نیست و کامل فرو رفتیم، هلال ماه رویت شده و جانی تازه در ما دمیده میشد. 
اما الان اوضاع فرق کرده. 
این هفت روز چنان مثل برق و باد گذشت که همه اش میشینم به فکر کردن و حساب کردن که این دقیقه های من به کجا پرواز کردن.
 
 ** قصه های جزیره، فرار از زندان، جومونگ، لیسانسه ها، مختار، دیوار به دیوار، یوسف پیامبر.
اینا
درست وقتیکه فکر میکردم همه چی تموم شده دیگه بهش فکر نمیکنم و در واقع ایول چقدر خوبه عاشق نبودن اسیر نبودن و ... دیشب خوابشو دیدم!! ولی یه فرقی بود بین این خواب با خواب های قبلی! قبلا که خوابشو میدیدم همه چی خوب بود عین قبلنا انگار ناخودآگاهم نپذیرفته بود نبودنش رو ولی دیشب واقعیتو خواب دیدم همونجوری که هست همونجوری که باید ببینم :) چندوقت پیشا یه متنی رو خوندم از کسیکه چندسال پیش دقیقا تو نقطه ای بوده که من الان هستم و دقیقا اونم همین مراحلو گذر
یکی زلزله مسجدسلیمان و دیگری صعود نفت مسجد سلیمان؛ راجب این دوتا اتفاق میخواستم بنویسم، مدتها پیش.فقط در حد تاسف و تبریک،اما  وبلاگم اون موقع‌ها خراب بود.
الان بابت برد نفت خوشحالم، هرچند قبلنا که اهل فوتبال بودم پرسپولیسی بودم، بهانه ای بود واسه یادآوری!
دنیا می چرخد... 
نمیدونی چقدر با خودم کلنجار رفتم تا این رفتار بدم رو ترک کنم 
جنگیدن با تو خیلی سخته خیلییییییییی
نمیدونم چند ساله ... ولی سخت گذشت 
این روزها شیطان از راههایی وارد میشه ولی یه نیروی توی درونم میگه اشتباه نکن 
یادته سری قبل با این روشها دوباره برگشتی.برای همین دست نگه میدارم 
تقریبا یک ماه این رفتار زشت رو ترک کردم اگه به چهل روز برسه مطمئن هیچ وقت برنمی گردم.
جدیدا فایل های صوتی آن سوی مرگ رو گوش میدم 
حرفهای جالی داره .چند نفر که مردن و برگش
یادم نیست چی گفت!  ولی تو جواب منی که باز یادم نیست دقیق چی گفتم! گفت با تو نبودم که با مامان بودم. گفتم خب منم جزوی از مامانم دیگه! گفت نه بابا! گفتم آره یه تیکه از قلبشم. خندیدم ؛ خندید یا شایدم خندید؛ خندیدم :)
برگشته می گه ننه سلام رسوند! می گم کی باهاش حرف زدی؟! یه نگاه به دستم کرد و خندید! منم خندیدم! آخه فهمیدم ماجرا از چه قراره! دقیقا همون شوخی ای بود که من با دوستم کردم :) 
رسید به در؛ دستش رو دستگیره بود که گفتم( چون شبیه خوندن نبود :) ) : منو با
بیا حالم بده چند شبه خواب تورو میبینم ♫●♪ ♥‿♥ ♪دور نبود از عشقمون چشای بد ♫●♪ ♥‿♥ ♪بعد تو منم شدم دچار درد ♫♪ ♥‿♥ ♪رفتی و دلتنگیای سمی و آخره شب !!!♪ ♥‿♥ ♪آخرش قلب منو مچاله کرد ♫●♪ ♥‿♥ ♪
مثل قبلنا نشد چشمای تو ♫●♪ ♥‿♥ ♪نه نشد نفهمیدم کجا یهو !!!♪ ♥‿♥ ♪تورو گم کردم و ندیدمت خودت بگو ♫●♪ ♥‿♥ ♪ته این عشق چرا دو راهی شد♫♪ ♥‿♥ ♪
چه امتیازی به این آهنگ میدی؟
بیا حالم بده چند شبه خواب تورو میبینم ♫●♪ ♥‿♥ ♪دور نبود از عشقمون چشای بد ♫●♪ ♥‿♥ ♪بعد تو منم شدم دچار درد ♫♪ ♥‿♥ ♪رفتی و دلتنگیای سمی و آخره شب !!!♪ ♥‿♥ ♪آخرش قلب منو مچاله کرد ♫●♪ ♥‿♥ ♪
مثل قبلنا نشد چشمای تو ♫●♪ ♥‿♥ ♪نه نشد نفهمیدم کجا یهو !!!♪ ♥‿♥ ♪تورو گم کردم و ندیدمت خودت بگو ♫●♪ ♥‿♥ ♪ته این عشق چرا دو راهی شد♫♪ ♥‿♥ ♪
چه امتیازی به این آهنگ میدی؟
۱_این روزا خیلی حوصلم سر میره .مث زندونیا تو خونه حبس شدم 
نمی خواستم با این اوضاع و احوام و مصرف بیش از اندازه آب،خونه تکونی کنم 
ولیییییی حسابی حوصلم سر رفته بود. جمعه کارهامو شروع کردم ...هنوز تموم نشده 
دیشب هم از پا درد نخوابیدم.  امروز رو استراحت کردم ولی هنوز دست و پام درد می کنه 
۲_اخلاقم و رفتارم خیلی بد شده. خیلی رُک شدم.حیا و ابروی بقیه رو گذاشتم کنار. 
قبلنا بهتر بودم.حداقل رفتارهای زشت و زننده بقیه رو برشون نمی اوردم 
۳_توی این سن فق
بیا حالم بده چند شبه خواب تورو میبینم ♫●♪ ♥‿♥ ♪دور نبود از عشقمون چشای بد ♫●♪ ♥‿♥ ♪بعد تو منم شدم دچار درد ♫♪ ♥‿♥ ♪رفتی و دلتنگیای سمی و آخره شب !!!♪ ♥‿♥ ♪آخرش قلب منو مچاله کرد ♫●♪ ♥‿♥ ♪
مثل قبلنا نشد چشمای تو ♫●♪ ♥‿♥ ♪نه نشد نفهمیدم کجا یهو !!!♪ ♥‿♥ ♪تورو گم کردم و ندیدمت خودت بگو ♫●♪ ♥‿♥ ♪ته این عشق چرا دو راهی شد♫♪ ♥‿♥ ♪
چه امتیازی به این آهنگ میدی؟
بیا حالم بده چند شبه خواب تورو میبینم ♫●♪ ♥‿♥ ♪دور نبود از عشقمون چشای بد ♫●♪ ♥‿♥ ♪بعد تو منم شدم دچار درد ♫♪ ♥‿♥ ♪رفتی و دلتنگیای سمی و آخره شب !!!♪ ♥‿♥ ♪آخرش قلب منو مچاله کرد ♫●♪ ♥‿♥ ♪
مثل قبلنا نشد چشمای تو ♫●♪ ♥‿♥ ♪نه نشد نفهمیدم کجا یهو !!!♪ ♥‿♥ ♪تورو گم کردم و ندیدمت خودت بگو ♫●♪ ♥‿♥ ♪ته این عشق چرا دو راهی شد♫♪ ♥‿♥ ♪
چه امتیازی به این آهنگ میدی؟
بیا حالم بده چند شبه خواب تورو میبینم ♫●♪ ♥‿♥ ♪دور نبود از عشقمون چشای بد ♫●♪ ♥‿♥ ♪بعد تو منم شدم دچار درد ♫♪ ♥‿♥ ♪رفتی و دلتنگیای سمی و آخره شب !!!♪ ♥‿♥ ♪آخرش قلب منو مچاله کرد ♫●♪ ♥‿♥ ♪
مثل قبلنا نشد چشمای تو ♫●♪ ♥‿♥ ♪نه نشد نفهمیدم کجا یهو !!!♪ ♥‿♥ ♪تورو گم کردم و ندیدمت خودت بگو ♫●♪ ♥‿♥ ♪ته این عشق چرا دو راهی شد♫♪ ♥‿♥ ♪
چه امتیازی به این آهنگ میدی؟
آدما می نویسن چون کسی رو که دوست دارن گوش بده، پیدا نمی‌کنن :)
دوستان سلام :)))
1) دیروز بعد 6 جلسه غیبت که بشه دو هفته رفتم باشگاه، سوای اینکه الان خورد و خاکشیرم و بدنم درد میکنه، سر تمرین نکردن، اصلا دیروز کم نیاوردم یعنی کمم میاوردم باز اونجور تمرین میکردم. بگذریم که دیروز استاد اصلا بهم نگاه نکرد و خیلی تلاش میکردم که به چشش بیام اما دیدم نه؛ نمیشه... دلخوره. آخر باشگاه رفتم پیش استاد و ضمن عرض چاپلوسی و پاچه خواری؛ عذر خواهی سنگین به عمل آورد
قبلنا معتقد بودم برف غمای دلمونو دفن می‌کنه. اما الان می‌گم که وقتی ساختمون غم دلت تبدیل به یه برج n طبقه شده دیگه از برفم کاری ساخته نیست. اون واسه زمانی بود که غم یه زیرزمین تو مناطق زاغه نشین دل بود نه حالا که واسه خودش شوکت و مکنت دست و پا کرده.
 
 
+انقدر که تو این چند ماه اخیر دربارهٔ غم اینجا نوشتم  کهیر زدم. می‌دونید من نمی‌تونم اتفاقات خوب و خوشحال‌کننده رو خوب تعریف کنم. یعنی حس می‌کنم  نمی‌تونم حق مطلبو ادا کنم. اما تا دلتون بخواد
قبلنا معتقد بودم برف غمای دلمونو دفن می‌کنه. اما الان می‌گم که وقتی ساختمون غم دلت تبدیل به یه برج n طبقه شده دیگه از برفم کاری ساخته نیست. اون واسه زمانی بود که غم یه زیرزمین تو مناطق زاغه نشین دل بود نه حالا که واسه خودش شوکت و مکنت دست و پا کرده.
 
 
+انقدر که تو این چند ماه اخیر دربارهٔ غم اینجا نوشتم  کهیر زدم. می‌دونید من نمی‌تونم اتفاقات خوب و خوشحال‌کننده رو خوب تعریف کنم. یعنی حس می‌کنم  نمی‌تونم حق مطلبو ادا کنم. اما تا دلتون بخواد
شبها (بعد از ساعت شش) معمولا میرم استارباکس،
میرم یه چایی میخورم.
گاهی میرم یه چیز کوچیکی به عنوان شام میخورم.
قبلنا غذا میپختم، الان عمدا کمتر میپزم که هم کمتر بپزم هم کمتر چاق بشم.
وزنم هم خوشبختانه اومده پایین تر.
غذای فست فود دوست ندارم،
گاهی برای تنوع انجام میدم.
 
گاهی هم برای جمع کردن فکرم. برای فکر کردن. ولی برای بقیه غذا میپزم. دوست دارم. 
 
یه مسیر طولانی رو تنهایی طی کردم، و بعدش یه ادم فوق العاده توی زندگیم پیدا شد. کاش ده سال قبل پیدا
ته تغاری:
توی اتوبوس نشسته بودم و داشتم برنامه درسی ام رو چک می کردم که ببینم بازم یکی از استادهامون رو عوض کرده اند یا نه. چون بعد از انتخاب واحد، تاحالا 2 تا از استادهام عوض شدن. بعد دیدم که آره! استاد استاتیک مون هم تغییر کرده و شده محرم قلی زاده. اینکه اساتید رو بعد از انتخاب واحد عوض میکنن خودش به اندازه کافی بد هست. مثل سایپا و ایراخودرو که میری ساندرو ثبت نام میکنی، در نهایت بهت پراید میدن. 
اما قضیه محرم فرق میکنه. 
قضیه اینجاست که محرم ق
خوابم نمیبره
یه رویایى دارم که وقتى بهش فکر میکنم از شادى خوابم نمیبره
نمیدونم بشه یا نشه اما تنها رویاییه که دارم و از اعماق قلبم آرزو میکنم بشه
انقدر بهش فکر کردم و شاد شدم و خوابم نبرد که اومدم نشستم انگور با بیسکوییت میخورم و وبلاگ ها رو هورت میکشم 
و وسط همه اینا حس میکنم خسته م
یه خستگى که انگار توى خونهامه و از اجدادم بهم رسیده ، خیلى دوست داشتم میتونستم ردیابیش کنم تا ببینم به کجا میرسه . به قاجار؟ صفویه؟ مغول؟ ترکان؟ شایدم اعراب، شای
قبلنا اسم های آدما ،چهره هاشون ،حرفاشون و تموم گذشته ای که با هم داشتیم لحظه به لحظه تو ذهنم بود.تو هر لحظه میدونستم قبلا چی گفته چی فکر میکرده و نظرش چیه.خب این ویژگی تا حدیش خوبه ولی از یه جایی به بعد آزار دهنده میشه؛یه اشتباه رو میخوای ببخشی نمیشه چون هر لحظه جلو چشمته ،میخوای تغییرش رو بپذیری نمیشه چون با تموم گذشتش تو ذهنت داریش و طرز فکرت سایه میندازه رو آدمی که الان جلوته  و نمیتونی واقعیت رو تفکیک کنی.
نمیدونم آگاهانه بود یا نه ،ولی حد
آدما می نویسن چون کسی رو که دوست دارن گوش بده، پیدا نمی‌کنن :)
دوستان سلام :)))
1) دیروز بعد 6 جلسه غیبت که بشه دو هفته رفتم باشگاه، سوای اینکه الان خورد و خاکشیرم و بدنم درد میکنه، سر تمرین نکردن، اصلا دیروز کم نیاوردم یعنی کمم میاوردم باز اونجور تمرین میکردم. بگذریم که دیروز استاد اصلا بهم نگاه نکرد و خیلی تلاش میکردم که به چشش بیام اما دیدم نه؛ نمیشه... دلخوره. آخر باشگاه رفتم پیش استاد و ضمن عرض چاپلوسی و پاچه خواری؛ عذر خواهی سنگین به عمل آورد
 
- تو قبلنا ماهی بودی.
- چرا؟
- همین‌طوری. بهت میاد.
- خودم فکر می‌کردم آب یا درخت بودم.
- آب، آب هم بودی. بهت میاد. پری دریایی بودی!
 
 
"من
پری کوچک غمگینی را
می‌شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی‌لبک چوبین
می‌نوازد آرام، آرام" 
                           فروغ عزیز ما!
 
غمگین نیستم. :) 
احتمالا از این به بعد هر وقت ماهی ببینم یاد خودم می‌افتم.
 
 
عالم همه قطره و دریاست حسین
 خوبان همه بنده و مولاست حسین
ترسم که شفاعت کند از قاتل خویش
از بس که کَرَم دارد و آقاست حسین
 
 
سلام به همه ی دوستان گل پاتوقی ایام سوگواری ماه محرم رو به همه تسلیت میگم ان شاالله تو این ماه هرچی از خدا خواستید بهتون بده منم التماس دعا دارم ازتون برای مریضا مونم دعا کنید دوستای گل
 
راستی قبلنا ماتوقمون شلوغ تربودا چرا دیگه نظرات کم شدهمسابقمون هنوز سرجاشه لطفا بازم ایده بدید واسه مسابقه مون منظرم ان شاالله مساب
امروز مامان بزرگ دست به کار شد ...
من داشتم از خستگی میترکیدم و هر لحظه دوست داشتم بزنم زیر گریه به خاطر کارایی که هیشکدوم باب میلم پیش نمیره ...و توهینایی که روز و شب بهم میشه و حقهایی که ازم گرفته میشه ‌..
گفت دخترم دخترای قدیم تو چرا دست به سیاه و سفید نمیزنی تو این خونه؟مامانت بیچاره چه گناهی کرده تو رو زایده ؟یا الله ظرفا رو بشور ...!
من بیچاره با بغض و نگاهی مث نگاه گربه شرک ...مامانو نگا کردم گفت نمیخواد مامان خودم میشورم ..ایشونم گفت بیخووو
وای از آذر!
آذر داره تموم میشه!پاییز ۹۸ هم تموم....چی شد حاجی...
چی شد که پاییزا هی عاشق میشیم؟!
ما دو ساعت شب بسمونه!زود بیدار شیم!......
سال هاست شب ها زود تر از ۱۲ میخوابم ... تنهایی بیدار نمیمونم...مسمومه...شبا مسمومه!
دلم میخواست اینا رو به جای اینجا تو دفترچه ی کوچولوم بنویسم!
پاییز بود...آبرومم دستم بود...پشت در!
یه پاییز از اون پاییز گذشته!آبروم الان کجاست؟!تزریق شد به وجود؟!یا ریخت زمین؟!
آدم به دلش چطوری حالی کنه که اشتباه شده!؟
نتونستم ببخشم!شاید
خیلی ذوق نکنین رفقا و فرزندانم،
کسانی که خیلی پیر درون فعالی دارن،
معمولا فقط همین یه مورد خوب بلدن، یعنی خوب تصمیم بگیرن، خوب برنامه ریزی کنن، و ...
بلد نیستن که دل کسی رو به دست بیارن، بلد نیستن صبور باشن (قبلنم توضیح دادم)، بلد نیستن خوب و دلنشین و صبورانه رفتار کنن.
شماها همتون، اعم از دختر و پسر، بابا لنگ درازو دیدین.
دیدین اون جرویس خیلی صبور و قابل اعتماده؟ خیلی صبوره و باهوش.
این قسمت صبر و حوصله رو کسانی که پیر درون دارن، فاقدش هستن.
فکر
چندمتر به دریای جنوب چین نزدیک می شوم. 
چندمتر از دریای جنوب چین دور می شوم. چندمتر به دریای جنوب چین نزدیک می شوم. چندمتر از دریای جنوب چین دور می شوم.                                                      
مجید اسطیری
 
+خیلی داستان نازیه به نظرم. چهار جمله‌ست، اما یه داستان کامله.
+فکر نکنم فردا دوباره یه پست دپرس دیگه بذارم، تموم شد. منم ناراحتم، مثل همه. منم همراه مامان پریروز تو خونه راه رفتم و صداش رو شنیدم که هر دو دقیقه یک بار می‌گفت: بد شد، خیل
تقریبا دوازده سیزده ساله به نظر میرسه. شایدم بیشتر . یه شال وسط سرش انداخته. با مامانش اومده مسجد. مامانش میره نماز میخونه اون با حالت تدافعی و خشمگینانه میشینه یه کناری تا نماز مامانش تموم بشه و برن...
توی فکر فرو میرم. دوباره همون فکر همیشگی میاد سراغم. قبلنا یه جمله معروف توی ذهنم داشتم که مادری که چادریه ولی نتونسته تفکر چادری بودن رو به دخترش منتقل کنه خودشم چادرشو بهتره کنار بذاره. حالا جمله م توی ذهنم تبدیل شده به اینکه مادری که خودش نما
این پست رو بخونید. 
+ رامین یه مخاطب مونث داشت، قبلنا براش کامنت میذاشت که : چیه شما پسرا هی سربازی سربازی میکنید! خب ما دخترا هم تو اشپزخونه خدمت میکنیم!!
البته که بنده جر دادم آن دهان را. و البته که رامین خیلی با تربیت تر و خیلی باشخصیت تر از اونه که بخواد در جواب این مخاطباش چیزی بگه. حالا جان کلام اینکه مثل اون خانوم نباشیم. اگر با رویه وبلاگی مشکل داریم، میتونیم نظرات منفی و صد من یه غازمون رو برا خودمون نگه داریم و آنفالو کنیم! آنفالو برعکس
دانلود آهنگ جدید حسین توانا به نام حیف قبلنا با لینک مستقیم + پخش آنلاین
Download New Music By Hossein Tavana Called heyfe ghablana
 
 
 
برای دانلود این آهنگ ادامه مطلب رو کلیک کنید
 
دانلود ، موزیک ، دانلود موزیک ، دانلود آهنگ
 ، دانلود آهنگ جدید  ، موزیک جدید ، آهنگ جدید ، دانلود موزیک جدید ، دانلود مداحی ، دانلود نوحه ، نوحه ، دانلود نوحه جدید
برگرفته شده از سایت آهنگ بامیصدا bamiseda.ir
 
برای دانلود این آهنگ ادامه مطلب رو کلیک کنید
 
دانلود ، موزیک ، دانلود موزیک ، دان
قبلنا انقد مغرور و خودشیفته بودم که به کسی محل نمیدادم .... شاید چون هر کی منو میدید خوشش میومد و این باعث غرورم میشد ... 
 
+ عشق آدمو ذلیل میکنه ...
 
یاد یه روزی برام امروز زنده شد و خواستم بنویسم 
با
دوستم بودم ...طبق معمول با سرویس دانشگاه برمیگشتیم ..تو آزادی پیاده
شدیم ... برادر دوستم همیشه میومد دنبالش ..خیلی بد دل بود و شکاک ...
اینسری براش کار پیش اومده بود و نتونسته بود بیاد دنبال دوستم ...
با
خودمون گفتیم خوبه که نیومده برج زهرمار ... یه کم حرف
پستای قدیمی رو پشت سر هم خوندم و طبق معمول هر دفعه ای که بعد مدت ها میام اینجا دهنم باز موند از این حجم از تغییرات:))) تو همه چیا! یعنی از مدل نوشتن بگیر تا طرز فکر دغدغه ها هی شک میکنم میگم اینارو واقعا من نوشتم؟ این آدم من بودم؟:)))  کی وقت کردم این همه عوض بشم WTF :)) 
یه کار دیگه ای که وقتی اینجا سر میزدم میکردم سر زدن به دوستای وبلاگی بود که خب یه سریاشون انگار جمع کردن رفتن بقیه هم که باز نمیشن تو این شرایط قشنگ اینترنتمون:( نمیدونم هنوز مینویسن؟
بیشتر شبیه یه شوخیه این زندگی بهتر. میدونم همیشه غر و ناله هامو میارم واستون، ولی حقیقت اینه که همیشه نوشتن مخصوصا اینجا برای رسیدن به یه آرامش نسبی کمکم کرده. 
وقتی می بینم چطور در برابر مشکلاتم ضعیف و شکننده م و همزمان  انقدر مغرورم که نمیتونم از کسی کمک بخوام از خودم بدم میاد. دیشب داشتم فک میکردم نکنه این همه سال ادای آدمای قوی و مستقل رو در میاوردم. آخه آدم قوی که وقتی با مشکل روبرو میشه گریه نمیکنه. راه حل پیدا میکنه و مث کوه پای حل مشکلا
قبلنا فکر میکردم مردا خیلی ساده عاشق میشن و زوج خودشونو پیدا میکنن و داستان تموم میشه. ولی یاد گرفتم قضیه چیز دیگه ایه. اتفاقا مردا این آپشنو دارن که در عین اینکه رسما همسر یه خانم هستن، معشوقه نفر دومی هم باشن و از اون طرف واسه آدم سومی جوری نقش بازی کنن که انگااااار شیفته و شیدا شن ولی در حقیقت حس خاصی به اون شخص نداشته باشن.
شاید باورش واستون سخت باشه ولی من دیدم که عین خربزه میگن دوست دارم و بهمان و اتفاقا هیچ حسی به طرف ندارن! اقا من اینو هم
جدی،
حالت خوبه؟
 
چقدر لاغر شدی!
 
(درسته ریش و سیبیل و همه چیشو زده و به شکل نرمال خودش دراومده) ولی چقدر لاغر شدی! خیلی لاغر شدی! خیلی.
مگه چقدر به تو سخت میگذره زندگی؟
 
راستی جدی،
یه چیزی بگم؟
 
وقتی پیرهن مارک دار اونجوری میپوشی با مارکهای بزرگ، دو معنا داره اغلب:
1. عقده لباس مارک داری (شاید داری نمیدونم)
2. میخوای به مردم توی ایران پز بدی که چشمتون دربیاد لباس مارک دارم.
 
و اینکه این کار تو رو چیپ میکنه به چشم مردم.
 
بعدم پسر گل مگه تو وزنه بر
۱. تکلیف منو مشخص کنین. من الان سرما خوردم یا کرونا دارم؟ 
ببینید خانوما آقایون، اگه کرونا دارم و قراره سوسک شم و نهایتا به دیار باقی بشتابم خوب گوش کنین ببینین چی میگم. من دوتا دونه لواشک بالا کمدمه، امروزم چندتا کاکائو بهشون اضافه شد، یه هفت هشت ده تا هم پفیلا، اونا رو باهام دفن کنین. گوشی و شارژر و هندزفریمم همینطور لدفا. سپاسگزارم، قربون قدتون، عروس شین.
۲. دیشب چقد دلم میخواست مث قبلنا که ال کلاسیکو بود، با داداشام گیس و گیس کشی می کردیم و
بچه ها من شوخی شوخی حرفام روی بقیه اثر میذاره!!!
قبلنا، دختری که همکارم بود،  کنارم میشست،
وقتی داشت کتابای به درد نخورشو میفروخت، وقتی بهش گفتم به پولش نیاز داری؟ گفت نه!
گفتم خب من اگه جای تو بودم donate میکردمش! 
گفت واقعا؟! گفتم اره!
بچه ها باورتون نمیشه رفت همونجا اهداش کرد!
خیلی اتفاقای اینجوری افتاده
الان که میبینم دختر عموی بابام هم داره حرفمو گوش میده و میره جلو و دنبال اهدافشه، احساس خیلی خوبی به خودم دارم!!!
احساس میکنم واقعا دارم موفق
لپ‌تاپ رو به زور از دستم گرفت که باهاش بازی کنه. تازه روشنش کرده بودم و روی دسکتاپ بود. چند ثانیه متفکرانه نگاه کرد...+ لادن اینجا کجاست؟- اینجا دانشگاهیه که آرزومه دانشجوش بشم.+ حالا نمیشه همینجا دانشگاه بری؟- دانشگاه اینجا خوب نیست.+ نمیشه نری؟- چرا نرم؟ :)+ خب من دلم برات تنگ میشه. :(...قبلا قبلنا هم به کرات گفته من عاشق لادنم و حسادت عنودان بدگهر رو هم تحریک کرده! حالا جالبه بدونید که من تنها کسی هستم که باهاش بازی نمیکنم و تازه هر وقت میاد خونه‌
یه تیکه بنر گذاشتن تو دانشگاه بالاش نوشتن: "اگر دانشجوی ترم یک بودم...."
داشتم فکر میکردم که خب من اگه دانشجوی ترم یک بودم چیکار میکردم!
راستش تازگیا دارم فکر میکنم که منم اشتباه کردم یه جاهایی!قبلنا میگفتم درسته اشتباه بوده ولی تجربه شده!و از این داستانا!
الان دارم فکر میکنم نه واقعا اشتباه بوده و پشیمونم!و اگر برگردم به قبل ، به اون موقع که ترم یک بودم ، شروع میکنم معاشرت بیشتر با ادم ها ولی باهاشون همون اول راه دوست نمیشم!دوست پسرمو از دانشگا
وقتی از دور به هدفت نگا میکنی همه چی آسونه، همه چی دم دسته، همه چی راحته...
مث من که میگفتم خب یه کارگاه میگیریم و اره رو میبندیم روی میز و یه عالمه چیزای خوشکل میسازیم. حالا برای اینکه بدنم هم آماده باشه هر روز ورزش هم میکنم. کتاب هم میخونم که سر در بیارم چی به چیه...
اما خب واقعیت یه جور دیگه س.
کارگاه کوچیک ما، قبلنا تعمیرگاه ماشین بوده. و یه چاله هم داره وسطش! :)) یه مدت هم جوشکاری بوده، یه مدت هم تعمیرگاه کولر... کلا مدلش مدل تعمیرگاهی طوره... و خب
خرگوش ها خیلی موجودات حساس، و تمیزی هستن.
کسایی که خرگوش دارن کاملا میفهمن که یه خرگوش، خیلی حساسه، خیلی باهوشه، خیلی دقیقه، تو ممکنه این طرف خونه یه تکون کوچیک بخوری،
و خرگوش اون ور خونه فرار کنه،
 
وقتی علامت خطر رو حس میکنن روی دو پا وامیسن و تند تند بو میکشن.
 
خرگوش موجود خیلی خیلی حساسیه.
 
من قبلنا مثل خرگوش بودم،
حساس، 
توجه زیاد به جزئیات،
زودرنج.
 
بودن مثل خرگوش باعث میشه بقیه اگه کرمو باشن و مریضی روحی روانی داشته باشن، سعی کنن شما
آهنگ قشنگ Mari Mari 
نمی دونم هندیا که فرهنگشون شبیه ماس چه جوریه که یه فیلمایی میسازن که توش تعهد و ازدواجو کم ارزش جلوه میدن. 
از اون فیلمای شاد و گوگولی هندی نبود ولی دیگه چون Vijay توش بود تا آخرش دیدم. اگه آخرشو نمی دیدم فک می کردم فیلم چرتیه. اگه یه مقدار خلاصه ش می کردن هم تو عمر ما صرفه جویی می شد.
عشقی که بینشون بودو خیلی دوس داشتم و وقتی فهمیدم پریتی هم هر روز گریه زاری کرده بوده دلم خنک شد که این همه مدت آرجون خل نبوده داشته خودشو می کشته! 
فق
خب خب خب... بوشهر رفتن ما حتمی شد و اندازه هزار سال کار واسه انجام دادن دارم!!! اما از صبح که بیدار میشم یه گوشه میشینم تا ظهر میشه!! انگار تو این دنیا نیستم اصلا! ولی عوضش بعد از ظهرا اندازه دو هزار سال کار میکنیم!
وای اگه بدونید چه اتفاقات عجیب و غریبی میوفته تو این گیر و ویر! مثلا تو یه اتفاق خیلی عجیب یه قسمتی از کمپرسورمون شکست! که از اونجایی که اینجا ته دنیاس قطعه ش گیرمون نیومد. یه کمپرسور تو محل کار همسر بود که بلااستفاده بود مدتها. اونو آور
از وقتی یادم میاد توی فضای مجازی
بودم.یادمه یازده سالم بود که شروع کردم توی بلاگفا نوشتن. بعدش که گوشی
وارد زندیم شد و شدم درگیر لاین و وایبر و در ادامه اینستاگرام و تلگرام و
تویییتر....
عاشق نویسندگی ام و قطعا از دوماه دیگه خیلی خیلی حرفه ای دنبالش
میکنم اما الان اسیر کنکورم!نه اینکه فکر کنین خیلی میخونما نه اصلا قبلنا
خیلی درسم خوب بود اما الان به همه چی شک کردم و رشتمو دوست ندارم فقط دلم
میخواد از بند کنکور رها بشم
بین فضاهای مجاز ی تو این
تو این ماه‌ها اکثرِ مطالبِ وبلاگم راجبِ روزمرگی‌هام بوده و چیزِ خاصی از زندگی ننوشتم. در صورتی که قبلنا، یعنی خیلی سال پیش، خیلی کم تو وبلاگام از روزمرگی مینوشتم و یادداشتام همیشه راجب زندگی بودن. الان با خودم گفتم این مطالبی که تو این 4-5 ماه نوشتم (به جز چند تاشون) بدردِ لایِ جرزِ دیوار هم میخورن آیا؟ فک نکنم. یادداشتای عبث و بی‌خودی‌ان. چند سالِ دیگه که اومدم سراغِ این وبلاگم احتمالاٌ از خیلی از یادداشتای این برهه ناامید بشم و کامل نخونم
دوستام ازم میپرسن،
که تو که بچه پولدار تسلادار تو زندگیت هست،
چرا توی یه اتاق زندگی میکنیو به جاش یه اپارتمان کرایه نمیکنی.
اپارتمان رو توی آینده خیلی نزدیک کرایه خواهم کرد.
ولی من خودم، بیشتر تجربه هایی که به دست آوردم، از زندگی با آدمها بوده.
توی زندگی با آدمهاست که متوجه میشی مثلا: تیپیکال مردم انتاریو درباره چه مسائلی روزانه صحبت میکنن،
یا سرگرمیای مردم چیه،
یا حتی لهجه هاشون چیه یا مایندست تیپیکال مردم چیه،
یا زبانت قوی تر میشه،
تفریح
مسئله بعدی من اینایی هستن که هم فیسبوک دارن هم اسنپ چت هم اینستاگرم
طرف میبینی یه چیزی رو استوری میکنه توی اینستاگرم
بعم همون پست میذاره دوباره
بعد همونو دوباره فیسبوک میگذاره
بعد همونو میذاره توی واتس اپ توی استاتوس
ازین بیمارها فقط ایران نیست
همه همکارای سابق من توی ازمایشگاه اینجوری بودن.
در کمال تعجب
دختره میبینی کل جاده شهر ما تا تورنتو رو فیلم گرفته استاتوس میذاره
من اینقدر سفر کردم اینقدر شهرهای مختلف رفتم، کارای مختلف انجام دادم،
امروز بدو بدو رفتم سوپرمارکت
یه خانمی داشت خرید میکرد
سلام کردیم (توی کالچر کانادا سلام کردن هست و منم اینکارو میکنم)
بعد دوباره توی aisle بعدی باز دیدمش و لبخند زدیم به هم.
اومد جلو
گفت من یه خواهرزاده دارم، که قیافه ش کپی تو هست، مو نمیزنه با تو.
گفتم چه جالب! 
انگار تو هستی!
گفت اسمش ناتالی هست
منم اسممو گفتم و معرفی کردم خودمو
پرسیدم ایشون هم همینجا زندگی میکنه؟!
گفت نه سیاتل زندگی میکنه
خانمه موهاش خیلی قهوه ای روشن بود و چشماش سبز. یعنی شما ه
پیدا کردم خودمو!
جوکر!
من در عمق بسیار شبیهشم فقط براى اینکه جنایت نکنم نقاشى مى کنم. 
قبلنا وقتى به اون حد از جنون میرسیدم گریه میکردم. اما الان سالهاست نقاشى میکنم در اون لحظه. 
خیلى خوب شد دیدمش. به نظرم جوکر خیلى خیلى خیلى باهوش تر بود چون سریع واکنش نشون میداد؛ سریع دست به قلم میشد.
فوق العاده بود. مردى از انتهاى شب. آرام و مهربان اما خسته... چقدر شبیهش بودم... کاش واقعیت داشت و خودمو بهش میرسوندم و بغلش مى کردم. جوکر فقط یه آغوش میخواست...
"دیو
 
چند سال پیش وقتی رفته بودیم برای تحقیق در مورد دو شهید جنگ تحمیلی !
یکی از دوستانم یک خوابی به شهید دید که خبر از آینده بود.
جالب بود خبر از آینده دوستان من و خودم و البته زن داداشم بود !
تک تک اسم دوستان منو و اسم منو و زن داداشم  میبره و میگه آینده شون چی میشه ؟! 
بعد اون خواب داستان زندگی ف بود.
اولین اسم ف بود ! ف دختری خوب و مهربون که مشکلاتش حل شد و به سر و سامان رسید و
متاهل شد و الان خدا رو شکر زندگی خوب و خوشی داره.
دومیش ی بود ! ی قبلنا یه دخ
فیلمایی که از دیدنشون خسته نمیشم؟
حقیقتا هرچقدر هم یه سینمایی یا سریال رو دوست داشته باشم
بازم دلم نمیخواد دوباره ببینم و ترجیح میدم یکی جدید ببینم
شاید یکی رو حین دیدنش همراهی کنم ولی نه
البته شاید یه وقتایی هوس کنم دوباره ببینم
مثل شرلوک که تابستون سعی کردم دوباره ببینم و تا نصفش بیشتر نتونستم
یا اورجینالز که فعلا وقتشو ندارم
ولی دوست دارم تابستون سه گانه بتمن رو دوباره ببینم
از چالش خسته شدم حسش نیست دیگه :(
قبلنا خیلی مصمم بودم و هیچ کار
صداهه دیگه اکثر وقتا اینجاست.
وقتی به کتابای تازه نگاه می کنم، با انگشتش سرم رو برمی گردونه به سمت میزم و درسای نخونده.
وقتی دارم می رم مدرسه و تو راه شعر می خونم، دستش رو می گیره جلوی دهنم تا کسی صدام رو نشنوه.
وقتی نشستم بالای تختم و دارم فیلم می بینم، از لامپ آویزون شده و چیزایی می گه که به خاطر هندزفری تو گوشم نمی شنوم.
وقتی گشنه م نیست و نمی تونم غذام رو تا آخر بخورم، بهم پوزخند می زنه و سر تکون می ده.
وقتی دلم می خواد گریه کنم ولی نمی دونم چرا
قبل تر حساسیت داشتم حتما هیأت برم امام صادق، هم اونجا کسی آشنا نبود که وسط مراسط گل گفتگو بشکفد، هم اینکه به نظرم مداح وقتی تاریخ اسلام خونده داستان با سند ضعیف تحویل نمیده که اشک ازمون بگیره، هم اینکه حال و هوای خوبی داشت، بعد تر که ازدواج کردم همسر نظرش اینه راه دور بریم کلی وقت ازمون تلف می‌شه، اون وقت رو مطالعه کنیم.
نمی دونم درسته که دلم بخواد یه هیأت خاصی برم یاته، مثلا هیأت آیه الله جاودان، یا امام صادق یا... 
و نمی دونم اینکه به رغم دلم
بسی حس مزخرفی دارم این روزا در روزمرگی های زندگی دارم دست وپا میزنم ...حس میکنم زندگیم روتین شده جذابیت نداره واسم .درحالی که دستانم را برزیرچانه ام گذاشته ام برای دوره های کوتاه مدت بعدی زندگیم برنامه ریزی میکنم وصبرمیکنم که زمانش فرا برسه عملا چیزی به نام درحال زندگی کردن دربنده یه دوسه سالی وجود نداره ....شدیدا نیازمند یه کار باحال یه جای باحال هسم که ازاین روزمرگی نجات پیداکنم ...کلا من تو زندگیم دنیال اینم که مشغول هرکاری هسم بهم خوش بگذر
مینویسم اینجا ،
میخوام با امام زمانم صحبت کنم ، 
یه صحبت خصوصی .
آقا من اصلا نمیدونم چم شده ، اصلا اصلا اصلا.
یعنی اصلا نمیفهمم چه اتفاقی افتاد که من تونستم برم‌این همه فیلم ببینم ، این همه کار بکنم ، آقا واقعا من اینجوری نبودم ، آقا خودت میدونی ، من عهد بسته بودم تا یه سری جاها هم تونستم مطابق عهدم پیش برم، ولی یهو اصلا نمیدونم چی شد.
خب حالا که کار از کار گذشته،  من واااقعا پشیمانم این‌رو میتونی حس کنی خودت آقا،  به خدا بگو که من چقد پشیمونم.
رفتم ارایشگاه موهامو کوتاه کنه
می بینم داره یه کارایی میکنه:دی
بعد نشونم میده ک با حوصله لمه گذاشته برام
فک میکنم این فرق هنره!
این ذوق داشتنه اس که متفاوت میکنه کارا رو
بعدتر باز فک میکنم
تو کارم هنرمند باشم کاش:)
با زهرا رفتیم کافه کتاب
خلوت خلوت نشستیم کپ زدیم
من گفتم اون شنید اون گفت من شنیدم
و سیر نگاهش کردم دلتنگیام بره پایین
کاش بهش میگفتم چقدر دوسش دارم..
بذا پیام بدم الان بگم-دادم-
بعدشم رفتیم کلیدر ...
#مکانِ امنِ دوست داشتنی
اقا چقد هو
اتاق من safe zone امه ... توش راحتم ... توش خودمم ... هر وقت بخوام درس میخونم، هر وقت بخوام با صدای بلند آهنگای جویی رو میخونم، هر وقت بخوام میخوابم! کلا my room is my kingdom
امشب یکم با بکی تو اینستا صحبت کردم... ناراحت بود! نگران بود ... خب البته این حال همه مونه. اما اون حالش بدتر بود. انگار یکی از دوستاشو تو اعتراضات گرفته بودن. حرفمون ک تموم شد از غارم (چون تایم زیادی رو تو اتاقم میگذرونم خانواده میگن تو مثل خوناشاما که میخوان در معرض نور نباشن رفتی یه غار پیدا
سلام! من امیرحسینم
این اولین مطلب این وبلاگه! که قراره توش درباره html و css بنویسم و دانش خودمو هرچند کم به اشتراک بذارم. صد البته که این مطالب برای آشنایی شماست و برای اینکه بتونید کد بزنید البته اگه علاقه داشته باشید باید آموزش های بیشتر و کاملتری ببینید و تمرین کنید.
وبلاگ‌نویسی و تولید محتوا یکی از کارهای موردعلاقه منه و البته که از کپی پیست و تولید محتوای تکراری که خیلی هم زیاده به قول معروف "بی‌زاری می‌میجویم!" و تمام سعیم رو میکنم با ای
وارد یک مرحله جدید از زندگیم شدم.
جواب خیلی از سوالایی که دنبالشون بودم و همش باعث یاس و نامیدیم میشدند رو گرفتم
حالم خیلی خوبه و خیلی بهتر از قبله
تصمیمای جدید دارم
هدفا همون هدفاس ولی به شکل دیگه!
برای همین میخوام حالت وبلاگ رو عوض کنم 
اینجا همش غر بود و حتی وبلاگ قبلیم
حداقل میدونم دیگه تصمیم ندارم اینقدر غر بزنم!
ولی نمیدونم که ایا پستارو کپی کنم اون وبلاگ؟از اول شروع کنم یا کلا سایت رو حدف کنم از اول؟ یا بزارم بمونه؟ که البته با اینکه بم
دو سه سال پیش وقتی بارون زمستونیو می دیدم برام مهم نبود چقدر هوا سردِ
 پرده و میکشیدم
و پنجره اتاقو باز میکردم
چراغ اتاقو خاموش کردم
 زیر پنجره رو تختم دراز میکشیدم
 به آسمون خیره میشدم و به صدای بارون وقتی به سقف خونه میخورد گوش میدادم  
برای خودم خیال پردازی می کردم
تو رویا غرق میشدم
رویاهای شیرین دخترونه
اما امروز که بارون زمستونی میاد دیگه اونقدر دیووونه نیستم که بخوام پنجره اتاقو باز کنم
الان خبری از اون دختر کله خراب نیست
محتاط تر شدم
دو سه سال پیش وقتی بارون زمستونیو می دیدم برام مهم نبود چقدر هوا سردِ
 پرده و میکشیدم
و پنجره اتاقو باز میکردم
چراغ اتاقو خاموش کردم
 زیر پنجره رو تختم دراز میکشیدم
 به آسمون خیره میشدم و به صدای بارون وقتی به سقف خونه میخورد گوش میدادم  
برای خودم خیال پردازی می کردم
تو رویا غرق میشدم
رویاهای شیرین دخترونه
اما امروز که بارون زمستونی میاد دیگه اونقدر دیووونه نیستم که بخوام پنجره اتاقو باز کنم
الان خبری از اون دختر کله خراب نیست
محتاط تر شدم
 
یکی از مسائلی که اصلا فکر
نمی کردم اینقدر توی روحیه ام تاثیر بزاره همین قضیه بود. اینکه قبل از اینکه به
خواب برم، خونه رو جمع و جور کنم، هیچ ظرف نشسته ای باقی نزارم، و هیچ لباسی روی
دسته صندلی برای خودش لم نده و متکاهای پخش و پلا برای خودشون آواز نخونند و کنترل
های بر راه مانده رو به جای خودشون برگردونم. واقعا معجزه می کنه. چون وقتی از
خواب بلند میشی کلی انرژی می گیری و می ری سراغ کارای جدیدت. قبلنا هر وقت می
خواستم بخوابم با خودم میگفتم : اوه ر
یکی از مسائلی که اصلا فکر نمی کردم اینقدر توی روحیه ام تاثیر بزاره همین قضیه بود. اینکه قبل از اینکه به خواب برم، خونه رو جمع و جور کنم، هیچ ظرف نشسته ای باقی نزارم، و هیچ لباسی روی دسته صندلی برای خودش لم نده و متکاهای پخش و پلا برای خودشون آواز نخونند و کنترل های بر راه مانده رو به جای خودشون برگردونم. واقعا معجزه می کنه. چون وقتی از خواب بلند میشی کلی انرژی می گیری و می ری سراغ کارای جدیدت. قبلنا هر وقت می خواستم بخوابم با خودم میگفتم : اوه رها
4 سال پیش بود تقریبا از تو یه جنگل کوچیک نزدیک شیرگاه. یکی از همراهانمون یه حلزون پیدا کرد. ی حلزون بزرگ بود.گنده ی حلزونا بود
به اندازه مشت بسته ام
با خودمون اوردیمش. 
باهامون غریبی میکرد. 
نزدیکش که میشدیم میرفت تو لاکش. احساس خطر میکرد سریع قایم میشد.
گفتیم ببریمش به یه محیط اشنا. حرفای خوب بهش بزنیم. گولش بزنیم فکر کنه هنوز تو جنگله. گذاشتیمش تو گلدون بزرگ وسط حیاط خاکش رو نمدار کردیم. براش برگ سبز انداختیم روی خاک.
دوست میشد باهامون کمتر غر
عروس های کوچیک فامیل پدری ...تقریبا همشون ...یکی یه دونه خواهر همسن من دارن ...
که به ترتیب حروف الفبا .... هفته قبل از شنبه تا ۳ شنبه جشن عقداشون بود.‌‌‌‌‌‌...
مامان بزرگ از اون روز دیگه رو پاااا بند نیس ...
استرس عجیبی واسه من گرفته ...
امشب سر شام گفت ...خواهر نگار چن سالش بود؟مامان گفت ۲۱!
گفت خب پس ...مامان پرسید برا چی؟مامان بزرگ گفت یه لحظه فک کردم همسن فاطی بود...
مامان گفت خب همسنن دیگه...
گفت اشتباه میکنی....فاطمه که ۱۶ سالش بیشتر نیس !والا خونه
میدونی دارم فکر میکنم آدم وقتی بزرگ نشده باشه دنیا ام براش کوچیک میشه. این جمله خلاصه ی ۲۱ سالگی منه. روزای سختی داشت اما برای کی امسال سخت نبود؟ برای همین شاید باید بگم بگذریم...
من توی ۲۱ سالگی فهمیدم زمینی که با یقین روش قدم برمیداشتم دیگه وجود نداره و این خوبه یه جایی خوندم تا وقتی شاگردی مکتب شکو نکرده باشی به واقعیت نمیرسی من دنبال واقعیت نیستم اما دنبال یقین چرا. اینطوری معلق بودن آزارم میده و صادقانه بگم خوب داره ازم قربانی میگیره. من...
امروز صدمین روز از بازکردن وبلاگم گذشته! الان که دارم به اون صد روز فکر میکنم اصلا گذر زمان رو حس نمیکنم. فقط مشکلات و درد هایی که این مدت کشیدم جلوی چشمام ردیف میشن.
من چه نقشه ها که برای وبلاگم نداشتم. چه حرف هایی که میخواستم بزنم. اسم وبلاگمم ناگفته های یک دختر موفرفری هست. میخواستم ناگفته هامو اینجا بزنم.  ولی گاهی اوقات یه مشکلاتی پیش میان، یه اتفاقاتی رخ میدن که مسیر زندگیت رو صد و هشتاد درجه تغییر میدن! زمانی که وبلاگم رو باز کرده بودم ه
چهارم اردیبشهت سال نود و نه! امروز هوا ابریه و صدای رعد و برق به گوشم می خوره. خدا ممنون که امروز بارونتو بهم بخشیدی:) البته خودخواهیه که فکر کنم این بارون قشنگتو به من هدیه دادی ولی خوب به نظرم اشکالی نداره چنین تصوری داشته باشم... عصر جمعه نیست که بگم دلگیریم از اونه، عصر جمعه همیشه بهونه م بود. (صدای رعد و برق...) قبلا به پونزده سالگی که فکر می کردم چقدر بزرگ به نظر میومد، چقدر دور شدم از روزایی که فکر می کردم پونزده سالگی اوج زیبایی یه دختره! (بر
این خواهر من واقعا یه آدم نرماله!
خدایا آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم!
این آدم بهتر از هر روانشناسی خودش و دور و بریاش رو میفهمه.
امروز داشت بهم میگفت که
مریم
هر آدمی مینیمم دو تا شخصیت داره
تو یه مریم حال حاضر و الان داری
و یه مریم گذشته
و قبلنا تو همیشه در قبال تمام ادمهای دور و برت عشق و علاقه رو پیشکش میکنی و عاشق همه هستی و خودت رو به معنای واقعی کلمه قربانی میکنی و گذشت زیادی داری و همش میخوای همه چیز با خوشحالی جلو بره و حاضری خودت رو وف
نمیدونم چرا اما از جاهای شلوغ یا خیلی خلوت خوشم نمیاد !! 
متنفرم از این جور جاها!
راستش بخاطر همین قضیه هست ک هیچ وقت دوس ندارم بیرون برم، برعکس تمام دخترا ک عاشق خرید و تفریح هستن من فقط میخوام توی خونه باشم ی جای ساکت و اروم! بابا برنامه داشت برای عید بریم بگردیم و من بهمش زدم! چون خوشم نمیومد زیاد بیرون باشم .
مامان همیشه بهم میگه من ی تنبلم ک حوصله هیچ چیز و هیچکس رو ندارم و من هیچ وقت جوابش رو نمیدم چون خستم!
فقط میزارم هرچی دلش میخاد بگه تا خ
سلام
خیلی دوس دارم شیک و باکلاس بیام بگم بازم یه شنبه دوست داشتنی دیگه ولی واقعا هرقدر به خودم فشار میارم میبینم نمیشه
حقیقتا شنبه نمیتونه دوست داشتنی باشه تازه اون شنبه ای که بعد از دو روز اخر هفته ، که خونه بابا بوده بشی و بعد مجبور بشی از اونجا بیای سرکار و خونه زندگی و مسئولیت هاش که دیگه اصلا دوس داشتنی نیست
دوس دارم یه ماه تمام مثل دوران دانشجوییم بمونم خونه پیش مامانم صبحا باهم صبحانه بخوریم و حرف بزنیم دوتایی بدون حضور بقیه ، بدون این
سلام خسته نباشید, من ۲۶ سالمه فوق لیسانس شیمی دارم و فعلا شاغل نیستم .. یه سال با آقایی رابطه دارم برای ازدواج .. ایشون ۳۰ ساله هستن دانشجوی دکتری کامپیوترن و کارمند هستن .. ما رابطه خیلی صمیمی داریم و ایشون همیشه حامی من بودن از همه لحاظ و فرد ایده ال من برای ازدواج هستن و جوری هست رابطمون که خیلی عاشق همیم و بدون هم نمیتونیم زندگی کنیم .. مشکلی که من دارم این هست که ایشون با خانوادشون انقدرا راحت نیستن مثل ما .. من از همون اول رابطه مادرم رو در جر
وای من دارم خسته میشم دیگه! تازه دوسه روزه هوا اینجوریه من دیگه طاقت ندارم! مرده شور هوای شرجی رشت رو ببره!
نمیشه درس خوند! به ولله نمیشه! چشمام داره میسوزه،گرما زده م ، روزی چند بطری آب می خورم اما جوابگو نیست!
لبام پوسته پوسته شده! بوته ی رز بیرون پنجره م خشک شده و نمی دونم چرا!!!!
قبلنا رشت هواش اینجوری نبود!  اگر شما یکم بیشتر حجابتون رو رعایت میکردین هوا اینجوری نمی شد دیگه...! ولله! عذاب الهیه!
خداییش خدا این کشور ما آپشن هایی داره که جهنمت ند
امروز بعدازمدت ها و درگیر بودن اینکه باهاش بیرون برم یانرم بالاخره بعداز کلی کلنجار باخودم
و اصرار های داداشم بیرون رفتم..
باهاش بیرون نمیرم به این دلیل که خیلی گیرمیده و بازار رو به تن ادم زهر میکنه و 
مدام میگه روسریتو بکش جلو فلان و...
خب ترجیح دادم امروز باهاش برم..نمیدونم این چه حسیه که وقتی باهاشم احساس
غریبگی باخودم دارم..بااون دارم..
حس میکنم من خودم نیستم و این باعث میشه بغض تمام گلویم رو فرابگیره و نتونم حرفی بزنم
خیلی بی حال بودم اما
۶ ماه تمرکز و سخت کار کردن می تونه پنج سال تو رو تو زندگی جلو بندازه. قدرت ثبات و خواسته رو دست کم نگیر!
  از دمدمی مزاج ها متنفرم! گرچه مدتی هم بخاطر شرایطی دمدمی شده بودم اما الان بهترم! قبلنا کنترلی رو ذهنم نداشتم عین یابو هرطرف دوست داشت می رفت و.... القصه!  اما حالا انگار دست خودمه هههه :) روزهامون قرار نیست خوب یا عالی باشن. با یکی از دانش آموزام صحبت می کردم متوجه شدم منتظر روزهای خوب و خوش و خرمی هست که فقط تو خیال خودش پیدا میشه؛ این مدل خیا
تصور کنین
دو تا بچه پولدار که تو زندگیشون هر کاری خواستن کردن، یعنی کلا تصور کنین دو تا ساشا سبحانی دارین
نه، یه دنیا جهان بخت و یه ساشا سبحانی
و اینها مثلا تصمیم میگیرن آدمای نظیف و باشخصیتی بشن یهویی
تو یه شب!
و تلاشهای احمقانه میکنن
فانتزیاشون احمقانه و کودکانه هست
کلا در حد دوست دخترم ترکم کرد پس باید رپ بخونم (آرمین تو ای اف ام) هستن.
فیلم booksmart در حد همین دنیا جهان بخت و ساشا سبحانیه
درباره زندگی دو تا دختر وایته که بچه پولدارن و تصمیم میگ
 
داشت سعدی می‌خوند. همونجا که گفت «هر جا که هست بی تو نباشد نشستِ ما» صداش کردیم و کف دستمون رو گذاشتیم روی برگه‌ی کاهیِ تاشده‌ی کتاب. به گردنِ طلایی رنگش خیره شدیم و گفتیم «اصلن ما حسِ عاشقونه‌ی شبایِ شعر خوندن‌تون. مستاصل‌ترین بیت‌شون حتی. اصلن ما دکمه کوچیکه‌ی بالای بلوزتون. یا بستنی متریِ سرِ ظهر تابستون‌تون. حتی آب معدنیِ موقع بدمینتون بازی‌کردنتون. احتیاج می‌دونین یعنی چی؟»‌دست چپش رو بالا آورد و موهایِ قهوه‌ایِ طره شده‌ی جل

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه اینترنتی یاسا