نتایج جستجو برای عبارت :

پارسال در فاصله دو ماه هر دوشون رو از دست دادم

... یکیشون عید نوروز و
یکیشون عید فطر ... پدرِ مادرم که جانِ ما نوه ها بود و با رفتنش غم بزرگی
رو برامون گذاشت ... بعد از یکسال و پنج ماه ، خوابش رو دیدم .... همزمان
با اذان صبح ... همین که خواست باهام حرف بزنه ... مامان بیدارم کرد برای
نماز صبح .... با گریه از خواب بیدار شدم ... هنوزم که مینویسم اشکم روان
است .... دلم برایش تنگ است ... کاش بود ولی نیست ...
پست پایین که
نوشتم ... پارسال شب قبل از فوتش ، هممون خونه موسیو و مادام داکتر بودیم
... دیشب عکسامون رو نگاه
قربانی بر ایوان می خواند : روزگار غریبی ست نازنین
از زبان شاملو می گفت..
" دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم ... "
هق هق گریه سر دادم در کنار پدرم.نگاه عجیبش قابل لمس بود.
خواند: دار و ندار من و دل سوخته در آتش درد
 من حس آوار را بار ها لمس کرده ام. نمی دانم آن هایی که در پلاسکو سوختند و به لقای عاشق حقیقی رسیدند، چه حسی داشتند، اما در سوختن من همیشه سکونی مثل شمع بوده، همچو شمع سوخته ام و شاید فقط سوختنم جایی را روشن کرده باشد، همچو شمع!!!
ن
پارسال مصاحبه های وانتونز و زدبازی از پرشین پاپارازی و پادکست های شایع و پیشرو و ام جی از رپ فارسی
امسال هم باز هم دوست دارم کلیپ های بالارو بببینم ولی میدونم خیلی برام سخته و حالمو بد میکنه ولی خب امشب جیدال رو دیدم ..
+حالم بد میشه چون یادم میاره که یه سالو الکی الکی هدرش دادم و زدمش به ایکس گاو :(((
+ نگا پارسال چقد بد بود امسال چقد خوبه نه؟ دیگه کنکور نداری
- ن بابا. خیلی هم اینجوری نیست، پارسال حداقل ذوق داشتم
+ ینی چی؟
- پارسال فک میکردم دکتر شدن خیلی خوبه اما الان میفهمم اونقدرام خوب نیس

#آناتومی زیبا
# پاس خواهم شد یا نه؟ مسئله اینست
غروب روز قبل اربعین پارسال، تو یه موکب نزدیکای عمود ۱۲۰۰ خوابیدیم.
صبح بعد نماز صبح به پیاده رویمون ادامه دادیم تا حدودای ه‍شت صبح رسیدیم کربلا.
شهر آنقدر شلوغ بود که حرکتمون خیلی کند شده بود و بالاخره ساعت ده ۱۱ رسیدیم بین الحرمین.
دیدم اون وسط طناب کشیدن و یک مسیری درست شده که مردم دارن هروله کنان می دوند، کفشامو دادم به همسفرم، خودمو رسوندم اون وسط، از طناب رد شدم و منم هروله کنان قاطی موج دریا شدم...
قربانی بر ایوان می خواند : روزگار غریبی ست نازنین
از زبان شاملوی جان می گفت و گویا نار الله الموقده در قلبم شعله می کشید و تمام تن و جانم را می سوخت...
" دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم ... "
هق هق گریه سر دادم در کنار پدرم.نگاه عجیبش قابل لمس بود.نمی تواند هضم کند من را... ولی من او را می فهمم.می دانم چرا گریه می کرد: از غصه ی دخترک غمین و شاید فسرده اش که همچو کبوتری زخمی در آغوشش هق هق دوری و هجران سر داده بود. گریه می کرد چون دلش می سوخت ب
کل امروزم به درس خوندن گذشت و یه ۳ ساعت هم ما بینش غذا درست کردم و خونه رو تمییز کردم....
اعصابم از خستگی و شنیدن یک سری چیزای وااقعا نامربوطِ مزاحم و مزخرف بهم ریخت...اجازه دادم اشکهام بریزن...ولی بلافاصله به نوشتن جواب سوالهای بایو ادامه دادم و سعی کردم حفظشون بکنم اما احساس کردم نیاز به یه جوشونده دارم که این التهاب اعصابم رو کاهش بده...گل گاوزبون گذاشتم دم بیاد،یهو یاد پارسال و اون وقتا که از کتابخونه برمیگشتم و برای ارامش اعصابم گل گاوزبون
چقدر این فاصله ها با هم و تا هم توی زندگی مهم میشن . فاصله ی آشتی تا قهر یا حتی قهر تا آشتی . فاصله ی لیوان آب با تخت . فاصله ی یزد تا مشهد . یا کرج تا تهران . حتی فاصله ی سامان تا روستای چم چنگ . فاصله ی طبقاتی ما با شما که همه میگن . یا حتی همین یه بند انگشت فاصله ی دوست داشتن تا تنفر . این فاصله ها که هیچ وقت معلوم نیست دقیقا چند ساعت یا چند روز طول میکشه تا برسی بهشون یا اتفاق بیافتن اما انقدری مهم هستن که تا همیشه تو یادت بمونن و گاهی همه ی راهی که رف
امشب حوصله نداشتم.
 
تنهام تو خونه.
 
و گفتم یه نقاشی رنگ کنم.
 
خسته بودم.
 
امروز دو تا صحنه عجیب و غریب دیدم.
 
بعدا عریف میکنم
 
این رو رنگ کردم.
 
در واقع خط خطی کردم فقط.
 
 
 
دو تا شخصیت که خیلی دوسشون دارم
یکی بورای هوشسوز هست
 
 
یکی هم اسکار مارتینز توی سریال افیس یعنی اون کاراکتر اسکار رو خیلی دوست دارم.
 
 
هر دوشون اروم به نظر میرسن
منطقی هستن
خوش گذران هستن
باهوشن
کاربلد هستن
و حس میکنم هر دوشون از زندگی لذت میبرن
یکیشون واقعیه و یکی هم
پارسال همین موقع های قمری از در آمدی
نشستی
و گفتی
ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها رو خدمتتون تسلیت میگم خانومِ فلانی.
دلم زیر و رو شد.
 
پ.ن: در هیچ مناسبتی، در هیچ زمان دیگری، یاد ندارم اینجور تسلیت گفتنت را. 
پ.ن 2: چه یک سال عجیبی را پشت سر گذاشتم. پر تجربه‌های فشرده و به هم نزدیک. پر از قد کشیدن‌هایی که در هیچ بستر دیگری امکان پذیر نبود. الحمدلله علی کل حال.
آقا جون سلام ....
پارسال همین موقع ها بود یادتونه ... به انسیه گفتم تو اون شرایط سخت که دنبال راه نجات بود از شما کمک بخواد... بهش اطمینان دادم که کمکش میکنید 
اما امسال خودم تهِ چاهم ... آقا جون با بغض و اشک دارم مینوسیم ... وسط دعاهاتون منو یادتون نره ... میدونم آدمِ بدیم ... ولی اینجا یکی هست که تحمل این روزا رو نداره 
آقاجون من هر جا گرفتار شدم شما بهترین رفیقم بودین ...اینجا تنهام نذارین ... قلبم داره منفجر میشه 
آقاجون ...
هم اکنون یکی از بامزه ترین دعواهای دنیا تو خونه ما در حال اجرا هست
کوثر و علی باهم دعواشون شده که کی گربه باشه. هر دوشون میخوان گربه باشن و اون یکی صاحبش باشه یعنی بازیاشون منو کشته
اخر به این نتیجه رسیدن هر دوتاشون گربه باشن و صاحب نداشته باشن. الانم صدای میو میو خونه رو برداشته
قید دوستی هایی که حالت رو بد میکنن رو باید بزنی..
جمله ی زیبا و سنگینیه.
از دوستی با ف لذت میبردم،اما تحمل ف۲ برام سخته.رابطه ی ما سه نفره شکل گرفته!و انگار سه نفره معنا پیدا میکنه!اعتقادات،رفتار و عقایدش اصلا اونی نیست که با من مچ بشه!
با اینکه برام سخته،اما،قیدش رو زدم!قید هر دوشون رو با هم.
پ.ن:سخته برام.
در زدم، کسی نگفت بفرمایید و با توجه به این که حس کردم صداهای زیادی از داخل اتاق میشنوم گفتم شاید اینجا هم مثل آموزش است که هزار تا میز و صندلی دارد و هزار تا آدم دارند کار های حوصله سر بر انجام میدهند و هر کدام با وجود واقف بودن به تباهی کار خود دارد با نفرت کارش را میکند. در رو باز کردم و با صحنه بسیار بسیار دلخراشی مواجه شدم. دو نفر که از هر دو خاطرات بسیار بدی داشتم و یکهو تمامی اون احساس نفرت، انزجار و خشمم بالا اومد و یک لحظه قفل شدم و همونطو
فشار زندگی فقط اینجاش که لپ‌تاپ‌ای که پارسال همین موقع سه و خورده ای بوده رو الان با قرض گرفتن و فروختن سکه باید بخری نه تومن!:/
نکته جالبش اینه پارسال من واقعا نیاز نداشتم و نگرفتم(که خاک کاهو بر سرم)
الانم واقعا حداقل تا دوماه آینده نیاز ندارم و الان تنها دلیلم برای خرید اینه که مطمئنم دوماه بعد همینم نمیتونم بگیرم:|
به قول مبهم زیبا نیست!
چند وقت پیش براتون نوشتم که از تنها شدن میترسم از اینکه دوستمو از دست بدم از اینکه خواهرم ازدواج کنه از اینکه تنها بشم ترسیدم ترسمو جار زدم و الان تنهام اونم خیلی زیاد کاش هیچ جا بیانش نمی کردم ...باید با واقعیت زندگی کنار بیام زندگی با همین موضاعات کوچک جریان داره قبول کنم که هیچ آدم پای ثابت زندگی من نیس اینکه من و ادم های اطرافم در حال تغییرند اینه میشه کامل توی عکسا متوجه شد ...چند سال بزرگتر شدم عکسای عید پارسال و قبلش و خیلی قبلتر رو با هم
اگر تمایل دارید که نیم فاصله را در نرم افزار ورد تایپ کنید به راحتی این کار امکان پذیر است. اصلا چرا از نیم فاصله باید استفاده بشه ؟ 
چرا باید از نیم فاصله یا فاصله مجازی استفاده کنیم؟
از جمله موارد استفاده از  فاصله مجازی شامل موارد زیر می باشد:
استفاده از فاصله مجازی و نیم فاصله ظاهر آراسته و زیبایی به متن می بخشد و خواندن متن را نیز آسان تر می کند.
از جمله ویژگی های یک تایپیست حرفه ای این است که فاصله مجازی را در هنگام تایپ کردن رعایت کند.
به
حدود یک سال پیش در چنین روزی شخصی به نام "سه نقطه" پای به عرصه ی مجاز گذاشت . دقیقا پنج روز مانده به ماه مبارک رمضان با سری که به سنگ خورده بود حیران و سرگردان با خود گفت : "شاید حسابرسی در دنیای مجازی شروعی متفاوت و موثر باشد." با توبه ای دوباره و امیدی دوباره آغاز کرد . وبلاگ را راه اندازی نمود و در طول ماه مبارک رمضان هر روز می نوشت . و هر روز حس می کرد که چشمانش بینا تر شده اند . انگار اتفاق های پر از درس و پر از احساس او را احاطه کرده بودند و تا دیر
امروز خیلی ها کنکور دادن 
منم پارسال این موقع کنکور دادم 
و ذهنی که الان دارم خیلی فرق میکنه با ذهنی و تصوری که از زندگی پارسال داشتم 
فقط میخوام بگم زندگی اصلا اونطوری نیست ک ادم قبل کنکور تصور میکنه بعد کنکور که وارد ی زندگی واقعی میشی همچی خیلی متفاوت میشه 
کنکور برا خودتون گول نکنید 
من الان اون رشته ای که بهش علاقه دارم رو نمیخونم ولی واقعا آرامش رو تو لحظه ب لحظه زندگیم حس میکنم 
واین همه استرس و دوندگی بخاطر اینکه ادم احساس ارامش داشت
یارحمان 
و همین لحظه که روی تخت نشستم و به دیوار تکیه دادم 
مداحی حاج محمود کریمی (بی تو خشکم خاکم خرابم)  پلی کردم و می نویسم 
اشک هایی که ذره ذره از چشم هام میاد و بغضی که خورده میشه 
و مکالمات قبلش با خدا که گفتم من که همیشه با خودت دردودل کردم 
همیشه راز دلم رو به خودت گفتم و کمک از خودت خواستم 
هنوزم منتظر می مونم تا ببینم این دنیا کی میخواد اینجوری بگرده و من اینجور یه غصه 
رو تو دلم نگهدارم ! 
میدونم می بینی و قطعا همراهیم می کنی ... 
یادمه
مدتهاست میخوام شروع کنم و تعلل میکنم.
چیزی که میخوام استارت بزنم قدری سکوت و توجه کامل به کلماتمه.
توجه کامل به کلمات و رفتارم.
یه چیز دیگه هم شروع نمازهای قضا.
ببین کِی نوشتما!
امروز بیستم تیرماهه.
یادته پارسال تصمیم گرفتی که تا روز تولدت نماز فضاهای موجود رو نصف کنی!
وقت کمی مونده. این چند وقت رو به خودت سخت بگیر و برو جلو.
بسم الله. :)

+۲۰ تیر: همین امروز اولین سوتی رو دادم. باید یاد بگیرم میشه با تاخیر هم گلایه کرد! واقعا فهمیدنش سخت نیست. هست؟
زمان خیلی سریع تر از اون چیزی که هرکدوم از ما فکر میکنیم، در حال حرکته. دوم آذر سال نود و هفت بود که آووکادو اینجا رو بهم نشون داد. اون موقع نه خونه ای داشتیم و نه زندگی ای! پارسال همین موقع فقط نامزد بودیم! هیچوقت فکر نمیکردم تو یک سال این همه تغییر کنم. تغییر شهر... خونه... وسایل... شغل... طرز تفکر... حتی وقتی توی آینه نگاه میکنم قیافه م هم تغییر کرده! تقریبا هیچی از یلدای پارسال باقی نمونده و این منِ جدید بیشتر خوشحالم میکنه.
از چند تا دلتنگی میخوام واستون بگم :
خب اولیش واسه حال و هوای پارسال این موقع ست ، جالبه پارسال این موقع ها به قدری حالم بد بود
که فکر نمیکردم هیچ وقت دلم واسش تنگ بشه ... ولی الان شده ! دلم واسه حال پارسال این موقع ،
حال و هوای شروع کلاس زبان تو اموزشگاه جدید ،بچه های اون ترم کلاسمون (غیر اون حمید ک گفتم
خیلی رو مخم بود و ازش بدم میامد و میاد هنوز ) ، مرکز و عمو جیمز ! البته 20 به بعد فروردین بود که
فعالیتمون تو مرکز شروع شد ، اول کنار عمو جیمز بودیم
به حدی از خودسوزی رسیدم که هی دلم برای خودم میسوزه
قربون صدقه خودم میرم
هرچی دلم میخواد برای خودم درست میکنم
و نسبت به همه بی حس شدم اصلا برام مهم نیست دیگه کسی برام بمونه یا نه ...
حتی آدمای بی شناخت زندگی که یه روزی بودن و دیگه نیستن لیاقتشون بیشتر از این نبوده ... والا ع
خیلی خوبه که دیگه حرف زدن یا نزدنشون منو ناراحت نمیکنه و سرگرم کارای خودمم ...
خدایا ماه رمضون امسالو بهتر از پارسال کن
حالا که فکر میکنم ماه رمضون پارسال خیلی ب بود و هیچ فیضی ن
می‌شود رفت ولی فاصله پایان دارد!عشق، غمیگن و پر از درد؟ نه! درمان دارد!
می‌شود با تو به ما بودنمان فکر کنیم ...دل به این جملهء من سخت تر ایمان دارد!
دست در دست و در آغوش، بخوابیم شبی ...این خیالات قشنگیست که جریان دارد!
من همانم که کسی مثل من عاشق نشود!قلب من عطر تو را بر تنش هر آن دارد!
قهر و اخمِ تو و جنگ و سرِ دعوا با هم،ارزشی بیشتر از خنده‌ی شاهان دارد!
گاهی از فاصله ها حال دلم بد شده‌استمی‌شود رفت ولی فاصله پایان دارد!
#فاصله_اجباری#میم_پناهی
من تلاش کردم تو این خونه واسه تولد ارزش قائل شن اونوقت تنها چیزی که گیرم اومد این بود که فقط از طرف خواهرم اونم یواشکی کادو میگرفتم با یه تبریک خشک و خالی نه کیکی نه عکسی و نه هییییچ چیز دیگری بقیه ام اصلا تو باغ نیستن اون روز از سال. 
حالا برای بقیه هدیه میگیرن 3 ساعت کادو میکنن جاساز میکنن نبینه، کیک میخرن از بهترین قنادی شهر، دنبال فرصتن سورپرایزشون کنن، حتما باید پاشیم بزک دوزک کنیم تو عکسشون باشیم وگرنه نفرین والدین دست از سرمون برنمیدار
باورم نمیشه ی روز قبل رفتن که تقریبا مطمئن بودم همه چی اکیه سفرم بهم خورد..حسم؟داره قلبم میترکه از درد... همش فکر میکنم الان باید کجای مسیر می‌بودم و خاطرات پارسال جلوی چشمامه..
همسر؟بهش گفتم حالا که من نمیتونم  تو برو به جای جفتمون..قبول نمی‌کرد ولی بالاخره راضی شد..
بهش قول دادم آخر هفته تنها خونه نمونم....دارم میرم شهرستان پیش مادرشوهر اینا..توی ترمینال پر از ماشین های مهران شلمچه بود...داغ دلم تازه شد...
همسر میگه هر جا میرم اول به جای تو نماز
دیروز گفت برنده رابطه های راه دور در اکثر مواقع فاصله است. حرفش منطقی و به نظر خودش دور از منظور بود اما به من حس بدی داد. حس ناامنی کردم. هیچوقت دلم نمیخواد از طرف آدم هایی که دوستشون دارم احساس ناامنی کنم.
و فاصله پدیده ای بیهوده بود!
شک، فاصله آدمو با ایمان زیاد می کنه در ابتدا. ولی وقتی که جوابشو پیدا کنی، از قبل هم نزدیک تر می شی، مطمین تر می شی.اینه که مهمه کِی، و به چی شک کنی. 
اگه بشه راهی پیدا کرد که شک کرد و از ایمان هم فاصله نگرفت، اون دیگه چی بشه!
در اصل، می شه شک نکرد، ولی سوال کرد. این دیگه فاصله هم ایجاد نمی کنه. همون مهسایی که بودم:عینک_آفتابی.
ولی باید مراقب بود، چون اگه تو سوال گیر کنی، تبدیل به شک می شه و اونوقتتتتت از ایمان فاصله می گیری.
از خودت!!
توی فرودگاه نشستم و کمتر از دو ساعت مونده به رفتن...
سفر این بار کاملا چشیدن خانه بود...خانه و دیگر هیچ...
نه مهمانی و نه سفر و نه دور همی زیادی...
زیبایی خانه مزین به حضور علی و ارغوان بود...
چند روز اول علی برایم علی پارسال نبود... جمله های شمرده ی علی تبدیل شده بود به ور ور حرف زدن... معصومیت بچگی به شیطنت پسرانه... اما کم کم من هم علی جدید را دوست داشتم... علی عزیزی که کلاس میرفت و جمله های کوتاه انگلیسی میگفت... علی که حاصلش دست گاز گاز شده و بازوی دردنا
دوسال پیش، دهم که اومدم مدرسه‌ی جدید می‌خواستم تو مراسم بیست‌ودو بهمن مجری باشم ولی زورم نرسید. مراسم خفن و فوق‌بامزه‌ای بود، توپ پلاستیکی رو سینه‌ی یکی از بچه‌ها جاساز کرده بودن که نقش پرستار زن رو بازی کنه(با عرض معذرت). سال بعدش، پارسال، با پسره دوست شده بودم. چندتا ترک که تو استودیو ضبط کرده بودن رو برام فرستاد و گفتم واو، چه کلمات عمیقی. بعد که درموردشون باهاش حرف می‌زدم می‌دیدم هیچ درکی از چیزایی که دادن و خونده نداره. یه تکست و نص
امروز نامه‌ای که پارسال به خود امسالم نوشته بودم، رسید. اینکه توی یه نگاه کلی می‌تونم بفهمم چی از امسال‌ام می‌خواستم و به چی رسیدم و پارسال کجا بودم، خیلی لذت‌بخشه. امتحان نمی‌کنید؟ 
منم تابحال ننوشتم .. بیاید امتحان کنیم :)
بنویس 
به دوروبرم نگاه میکنم خوب که توجه میکنم میبینم که ما چقدر خوب از مواد دوروبرمون استفاده میکنیم تا ترکیب های جدید بسازیم که نیاز هامون رو برطرف کنیم. به نظرتون با همون مواد میتونیم آدم بسازیم؟ یادمه وقتی اولین بار از پدر و مادرم پرسیدم ما چجوری به دنیا اومدیم سکوت کرد بعد خندیدند، هر دوشون خندیدند بعد گفتن شما رو خدا به ما داده. ما رو خدا داده به پدر مادر هامون ولی من یادم نمیاد که انتخاب کرده باشم.!!!
به نظرتون اگر بتونم اتم های تخمک و اسپرم رو
پارسال این موقع اصلا نمی دونستم که همچین شغلی هم وجود داره! همه چیز از آذر 97 شروع شد!
شغل تولیدمحتوا برای من خیلی وقت بود شروع شده بود و خودم نمی دونستم! ینی اسمشو نمی دونستم اما انجامش می دادم ^_^
مثلا وقتی برای همکلاسی هام انشا می نوشتم و اونام در عوض برام ساندویچ می خریدن
بیل گیتس در سال های خیلی دور در وبلاگ خودش نوشته بود محتوا پادشاه است! واقعیت هم همینه
کارهای زیادی رو می شه با محتوا انجام داد.
خلق مطالب جدید و معرفی محصولات مختلف از نظر من
فقط خواستم در جریان بذارم تون که نه تنها از کراشم شماره گرفتم و دادم بلکه ای دی اینستاشو  هم گرفتم و همو فالو  کردیم :)) قسمت  همه تون:)) 
مخ یه نفرم تو زبان زده ام تا حالا که المپیاد بده؛))
پ.ن: پارسال این موقع،  روزای  اول دوره بود و هنوز هم اون حجم از ترس و درموندگی  و احساس  گم شده بودن رو حس میکنم، ولی اون نقره گرفتن اگه یه خوبیم داشت همین بود که دیگه چیزی به این حد نمی تونه منو بترسونه. که یه سال گذشته  از اون موقع  و فکر نمی کردم از پسش  بر بیا
رفتم روی سکوی جلوی اتوبوس BRT نشستم. به جاده و درخت‌ها و ماشین‌ها نگاه کردم. آهنگ گوش دادم و چشم‌های اشکیم گریه کردن. اما خاکستری غرق نشد.
روی پله‌برقی که به سمت پایین می‌رفت ایستادم. سقف بالا میومد و من پایین تر میرفتم. از سرم رد شد و توی سفیدی غرق شدم. 
کنار خط زرد کنار مترو راه رفتم و مسیر رو تا درون تونل ادامه دادم. ادامه دادم و تاریکی غرقم کرد. 
امروز ارائه داشتم.
کار پروژه‌مون رو باید برای اساتید ارائه میدادم. 
انقدر درگیر کار بودم که داغون شدم اصلا.
دلشوره رتبه‌ها بگیر نگیر داشت، هی یادم میومد دلشوره میگرفتم، هی یادم میرفت درگیر کار میشدم!
حالا فکر کن وسط ارائه به محض اینکه آقای دکتر مشغول حرف زدن با اساتید شد زدم سایت سازمان سنجش. نتیجه نیومده بود.
وسط ارائه یکی از همکارها علامت داد: نتایج!
منم علامت دادم: نیومده! :))
باز علامت داد: چرا اومده.
فقط منتظر فرصت بودم. 
تا یه لحظه مجال پی
 
 
 اینقدر در نوشتن خودم دقّت کرده‌ام به علائم نگارشی، به خصوص به نیم‌‌ فاصله‌ها (خود این نیم‌فاصله است یا نیم فاصله؟!) که یه لحظه دیدم تلویزیون داره تبلیغ میذاره، گاو و شیر و این قسم مسائل، ناخودآگاه زیر گاوه رو نگاه کردم (زیر عکس گاو منظور) که جمله‌ای که نوشته رعایت کرده فواصل رو یا نه... اینم از آخر و عاقبت ما... :) سر یه ماجرا، برای درست و روانخوانی از یکطرف کار به تشدید و اعراب‌گذاری رسیده حتّی... امّا در جریانی که، گاهی وسواس که بالاتر می
به نظرم زنهای خانه دار در یک گردابی می افتند به نام گرداب اون به فکر خودشه و به ما نمیرسه 
خیلی گرداب وحشتناکیه ذهن بهت میگه ببین اون داره خودش خوشی میکنه به تو بچه ها نمیرسه 
حالا هر زنی به یک شکلی حرفهایی که دیروز ظهر از زنهای همسایه میشنیدم هم داشت همینو به من میگفت همه زنهای خانه دار تو این گرداب هستن 
مثلا اون زنی که مامان مبینا میگفت که با بچه هاش میومده خونه صداهایی از اتاق خواب میشنیده بعد میگفته بچه من تره بار خرید دارم بریم بیرون . ی
پارسال این موقع برای "ش" میمردم.  انقدر دوستش داشتم که حاضر بودم بمیرم براش. وقتی بچش به دنیا اومد همه ی تلاشم رو میکردم از نظر احساسی بخوام ساپورتش کنم و فکر میکردم از یه شاگرد براش خیلی بیشتر ارزش دارم. فکر میکردم مثل خواهر کوچکترشم.خودش اینجوری برخورد میکرد باهام و فکر میکردم واقعا هستم .شایدم این من بودم که سوء برداشت میکردم. 
از بعد نتایج کنکور نه کلاسش رفتم و نه پیام دادم بهش. چقدر عجیب !!!! هنوز زنده م !!!! اونقدر هم انگار بهش وابسته نبودم !!!
با دانشگاه رفتیم کربلا ...پارسال بهمن...اره دیگه پارسال بهمن!
انقدددد مدیر کاروانمونو اذیت کردیم و دیوونه اش کردیم تقریبا ...داشت موهاشو میکند...!هی برمیگشت به ما میگفت منو اذیت نکنین دخترا...!تو رو خدا سر تایمتون بیاین‌..تو رو خدا بیاین سوار اتوبوس شیییین...
امروز فهمیدم ...فوت کرد!به خاطر کرونا!
باورم نمیشه...
میخوام زااار بزنم...
خیلیییییییییییی شوکه ام...
کل خاطرات کربلامون اومد جلو چشمم...
حرص خوردناش...غذا پخش کردناش...خستگیاش...خخخخ تا مینشست تو ا
سلام
خیلی حال بدی دارم، پارسال برای اولین بار کنکور دادم ولی چون من از اول دبیرستان عاشق رشته ی پزشکی بودم فقط این رشته رو زدم قبول نشدم. (البته فکر کنم دندون و دارو هم میزدم نمیشد چون تو یه رنج هستند)، امسال به شدت جوگیر شدم و از مهر شروع کردم به خوندن سفت و سخت، موبایلم تا همین دو هفته پیش خاموش بود از مهر ماه.
تماشای تلویزیون رو به حداقل رسوندم، با دوستام هیچ ارتباطی نداشتم، فقط تو کل ۹ ماه دو بار باهاشون رفتم بیرون، همه ی این کارها رو به خوا
سلام
یه دختر 18 ساله ام، رشته م ریاضیه و از اول رشته م رو دوست نداشتم و علاقه م هنر بود، ولی کنکورم برام مهمه چون چند تا رشته ی زیر شاخه ی هنر رو میتونم انتخاب کنم (معماری و معماری داخلی و ...)، پارسال کنکور دادم و قبول نشدم، امسال هم بدجور دارم می بازم از زندگی، خسته شدم، درس نمیخونم!
مشکلم اینه که درس نمیخونم، یه روز تصمیم میگیرم که درس بخونم دو روز بعدش بیخیال همه چی میشم. چه جوری میگن خواستن توانستنه!، من تو کل زندگیم به هر چی خواستم نرسیدم
چند روز به روضه مونده و هزینه کمی برای برگزاری روضه داریم 
ولی من و همسرم دوست داریم روضه مادرمون  به خوبی و باتشریفات برگزار بشه ..
آقا محمد با نگرانی بهم گفت:دوست دارم روضه امسال مثل پارسال با تشریفات برگزار بشه . بهش گفتم فکر می کنی پارسال هزینه روضه را تو دادی یا خود مادرمون . گفت  این حرفتا می دونم  ولی... 
ولی نداره خوده مادرمون  شخص می کنه روضمون چه طور برگزار بشه ،
من باور دارم که میزبان این مهمانی حضرت زهراست . و ما  افتخلر نوکری پیدا کر
خواب امام حسین(ع) در بازگشت از سفر اربعین پارسال، در فرودگاه نجف یک خانم مسن لبنانی جلویم نشسته بود و با دو سه تا آقای لبنانی صحبت می کرد و عکس رو تو گوشیش بهشون نشون می داد. جسارت به خرج دادم و پرسیدم این جوون کیه؟ چقدر زیباست؟ گفت پسرمه دو هفته ی پیش تو سوریه شهید شد. بغض کرده بود و از پسرش برام میگفت... ولی والله من ذره ای انکسار تو وجود این زن ندیدم!! ابراهیم وار اسماعیل خودش رو داده بود و سربلند بود و می گفت:( اولش خیلی بی تاب بودم، تا اینکه چند
یادش بخیر :)
پارسال یکی از همکلاسیام، یه بار خواست سر آزمون تستی ریاضی از روی من تقلب کنه. بدبخت فقط هم یه دونه سوال از روی برگه‌ی من زد. (منم که تو عمق سوالا بودم، اصلا متوجه اطرافم نبودم!) 
بعد از آزمون دیدم همه‌ی سوالارو درست جواب دادم الا اون یه دونه سوالی که اون از روی برگه‌ی من دیده بود :d
همکلاسیم دیگه نمیدونست خودشو بزنه یا منو =) 
اصلا بعد از اون دیگه آدم سابق نشد =)
گفت سعی نکن نقش مشاور برای خانوادت داشته باشی، نذار حس حمایتی ازت داشته داشن و این حرفا :-/ 
گفتم اره درست میگین و اصلا چیزی نمیگم دیگه 
اما دیدم بهترین دوست دوران راهنماییم عکس مامان باباشو گذاشته ... 
هر دوشون به فاصله کوتاهی فوت کردن ... اون دیگه مامان و بابا نداره ... چند سالشه مگه؟ 
با خودم گفتم مگه ادما چند سال عمر میکنن که از هم حمایت نکنن؟! اونم از کسایی که هم خون و هم خونه  همن 
کسایی که نزدیک ترینن و میتونن از نگاهت همه چیو بخونن 
نشستم با
امروز تولدش بود، اگر اینترنت وصل بود اولین کاری که می‌کردم بی‌شک فرستادن پیام تبریک نبود. بجایش کیلومترهای فاصله‌مان را جستجو می‌کردم. راستش را بخواهی بعدش هم پیام نمی‌دادم... با خودم حساب کتاب می‌کنم ببینم تعداد پیام‌های‌مان در این سال‌ها بیشتر شده یا کیلومترهای فاصله‌اندازمان؟ می‌نشینم به شمردن بهارهایی که باهم و بیهم اینجا و آنجا خزان کردیم، ضرب و تقسیم جواب نمی‌دهد برای تخمین تعداد پیام‌ها. به فرودگاه‌ها فکر می‌کنم، به ج
امروز تولدش بود، اگر اینترنت وصل بود اولین کاری که می‌کردم بی‌شک فرستادن پیام تبریک نبود. بجایش کیلومترهای فاصله‌مان را جستجو می‌کردم. راستش را بخواهی بعدش هم پیام نمی‌دادم... با خودم حساب کتاب می‌کنم ببینم تعداد پیام‌های‌مان در این سال‌ها بیشتر شده یا کیلومترهای فاصله‌اندازمان؟ می‌نشینم به شمردن بهارهایی که باهم و بیهم اینجا و آنجا خزان کردیم، ضرب و تقسیم جواب نمی‌دهد برای تخمین تعداد پیام‌ها. به فرودگاه‌ها فکر می‌کنم، به ج
میتونم بگم بد ترین کار ها رو سال نود و هفت کردم 
بد ترین تصمیم ها رو گرفتم  
تصمیم ها و کارهایى که واقعا میتونم دربارشون بگم اگه یه بچه ى ده ساله جاى من بود بهتر واکنش میداد بهتر برخورد میکرد 
واقعا نمیتونم براى خودم این موضوع رو هضم کنم که اینقدر خودم رو کوچیک کردم که با یه مشت ادم هایى که واقعا نمیشه بهشون گفت ادم معاشرت کردم و اجازه دادم وارد زندگیم بشم و حتى باهاشون حرف بزنم ! نمیخوام به ادمى توهین کنم اما واقعا بعضى از رفتار ها از ادم ها وا
زهرای بابا سلام
پارسال همین روزها، عید 97 بود که با ما بودی و خوش بودیم. همین روزها بود که با دختر عمو و پسرعموها عید داشتیم. بیرون می رفتیم و می گشتیم و تو شادتر از همیشه بودی. شاید خدا می خواست آخرین روزهای عمرت جبران روزهای گذشته کنم و بتوانی از طبیعت بهاری بهره ببری. این فیلم ها هم لحظاتی کوتاه از شادی توست





کاش می شد که این روزهای شاد ادامه پیدا کند.
لیستو اسکرول میکنم،"میم"؟ نه اونقدر دور شدیم که دیگه نمیشه باهاش حرف زد
"ز"؟ نه واقعا
"ر"؟ نه اون نمیگه،منم نمیگم
"میم2"؟ هنوز یکم راحت نیستم باهاش
"د"؟ نه،بعد اون قضایا ترجیح دادم فاصله حفظ بشه.
و بله اینا پنج تا دوست صمیمیم بودن.
و هربار تهش به این نتیجه میرسم خودم با خودم معضلاتمو حل کنم و حرف بزنم ،خیلی بهتره
دانلود اهنگ من تموم عمرمو ب پات دادم واست غرورمو به باد دادم (علی پارسا)
دانلود آهنگ دنیا همش اینجوری نمیمونه علی پارسا | بهترین کیفیت MP3 ...دانلود آهنگ دنیا همش اینجوری نمیمونه ♫ دانلود اهنگ من تموم عمرمو به پات دادم به نام اینجوری نمیمونه با صدای علی پارسا به همراه تکست و بهترین کیفیت.
دانلود آهنگ علی پارسا دنیا اینجوری نمیمونه | دنیا همش اینجوری نمیمونه MP3 دانلود آهنگ علی پارسا دنیا اینجوری نمیمونه | متن و کیفیت عالی و همینک از رسانه بزرگ آپ
× حتما همتون تجربه ی اینو داشتین که یه اتفاقی از طرف کسی براتون بیفته که شاید هیچوقت فکرشو نمی کردین اون آدم بخواد همچین کاری بکنه، حالا چه کار خوب چه کار بد! این روزا من زیر پوستم یه احساس شادی شدیدددددددددددددد دارم، چرا؟ چون دو نفر رو با هم آشنا کردم! دو نفری که جفتشون فکر میکردن دیگه تا آخر دنیا اینا قرار نیست کسی رو برای ادامه ی زندگیشون داشته باشن! طرف مونث قضیه دوست صمیمی منه، یکی از عزیزترینهای منه، حجم تنهاییش خیلی اذیتم میکرد و همیش
نه به هر کسی یا گروهی که ،
مردم ایران رو خشمگین تر و پر نفرت تر می خواد
اگر اون ور آبی ها رو یه قطب و داخلی های چند آتیشه قطب دیگه باشن ، هر دوشون مردم ایران رو خشمگین و نفرت زده و هیجان زده و تکانشی و ... میخوان 
نه به همشون 
نه به همتون که برای منافعتون و یارکشی هاتون از احساس مردم سواستفاده می کنین. جایی که به نفعتون باشه نفت میریزین رو احساس مردم. جایی که به نفعتون نباشه تحقیرشون می کنین برای احساسشون
ما نیازی نداریم به کسی که ما رو سنگین و آسی
ویژگی‌های خاص هتل مدینه الرضا مشهد
در رزرو هتل مشهد به این موارد توجه نمایید.
استخر، سونا و جکوزی به صورت مجزا برای بانوان و آقایان به همراه استخر کودک
کتابخانه
اتاق ویژه جانبازان و معلولین
استفاده از کارت یکسان سازی
در این هتل دو مجموعه آبی مجزا برای استفاده بانوان و آقایان در طبقه ۱- هتل تعبیه شده است.این مجموعه‌ها با طراحی منحصر بفرد و دارا بودن محیطی آرام، با همه امکانات رفاهی و سالن بدن‌سازی و ماساژ آماده ارائه خدمات به مسافران عزیز
هیچ وقت تو زندگیم انقدر تو تصمیم گیری ناتوان نبوده ام. هیچ وقت نشده بوده که انقدر فکر کنم و به هیچ نتیجه ای نرسم.
از پارسال می دانستم که بالاخره این انتخاب رشته می رسد. از پارسال هم می دانستم که بالاخره باید بین دو رشته ی تجربی و انسانی یکی را انتخاب کنم. اما هنوز نمی دانم کدامش از آخر؟ و مهم تر از همه، وقتی انتخابش کردم آن وقت چه؟ از آخر دکتر می شوی؟مترجم شفاهی یا کتبی؟ داروساز می شوی؟ استاد دانشگاه می شوی؟ چه رشته ای آن وقت؟ ادبیات فارسی؟ زبان
الان که دارم روزنوشت امروز (پنجاه و نهمین روز سال) رو می‌نویسم، حدود یک هفته از اتفاقات این روز گذشته؛ نمی‌دونم دارم کار درستی می‌کنم که با فاصله نسبت به روزهای سپری شده می‌نویسم یا نه.نوشته‌هایی که همون شب در مورد اتفاقات هر روز پست میشن، تازگی و طراوت خاصی دارن، واقعی‌ترند و افشاگرانه‌تر. مقدار غُر زدن‌هام توشون بیشتره و به شکل محسوسی باعث خالی شدنم می‌شد.الان اونقدر پُرم که حد نداره، غمگینم و تلخ. در حالی که بیست و هشتم اردیبهشت حال
کسب 3 مدال طلای سیدمحمدمهدی حاتمی، امیرحسین ندایی‌پور و پارسا حسینی و ۸ مدال نقره پارسا مرات، سیدپارسا حسینی نیری، محمدسعید حقی، محمد مشتاقی فر، محمدباقر شریفی، مهدی سلمانی، آرمان محمدی و مهدی حضرتقلی زاده و ۲ مدال برنز کسری امیرسلیمانی و مهدی تیموری انار را فقط و فقط تبریک می‌گوییم.


طلاهای دیگر:
امیرحسین باطنی / انرژی اتمی تهران / نقره پارسال
امیرحسین باقری / انرژی اتمی تهران / برنز پارسال
علی شریفی / علامه حلی ۲ تهران
کیان شمسایی / انرژی
دانلود آهنگ جدید اکبر نوروزى به نام خدا به دادم برسه
Текст песни Khoda Be Dadam Berese Akbar Norouzi
نیاد روزی که بغض به چشم آدم برسهТам не будет дня, когда ненависть достигает глаз
خدا به دادم برسه خدا به دادم برسهБог дал мне это, Бог дал мне это
بعد تو شبای من پر از غمو استرسه

ادامه مطلب
از آدم‌هایی که توی کارشون وجدان دارن، خوشم میاد. درست مثل استاد بانک . که گفت من باید تا فلان قسمت درس بدم و در جواب کسایی که گفتن ما راضی هستیم اگرم تا اون قسمت درس ندین، گفت برام مهم نیست اینجور رضایت! 
و یهو یادم افتاد و فکر کردم چه با وجدان!
 
پ.ن: و خودمو سرزنش نمیکنم بابت این رعایت نکردن فاصله و نیم فاصله و فلان. چون اینجا یه خونه‌اس؛ خونه‌امه و میخوام توی خونه‌ام نیم فاصله رعایت نکنم و حتی فاصله و میخوام ی جور باشه انگار شلوار راحتی پامه
یقینا یکی از روزهایی که به خاطر صحبتایی که شد، جزو بهترین روزها برام بود. خدایا مرسی :)
 
+ از نظر دانشگاهی از روزای بد بود! مشکلات تشکیلات داره به اوج میرسه (دقیقا دم انتخابات که نیاز به همدلی و اجرای برنامه هست) و خداروشکر امسال شب انتخابات انصراف دادم -_- 
وقتی ۹ نفر آدم تو یه شورا نمیتونن باهم کنار بیان دیگه چه انتظاری میشه داشت؟
جاد رو به قهقرا بردن -_- حیف اون همه دوندگی که پارسال از درس و زندگی زدم تا ۴ تا دفتر راه بندازم ... 
واقعا دیگه حوصله
سلام دوستان
من ۱۹ سالمه، دختر هستم تیپ شخصیتی intj، امسال سال دومی بود که کنکور دادم، پارسال ۹۰۰۰ و امسال ۳۰۰۰ شدم، منطقه ۲، کلا علاقه ای به رشته های تجربی نداشتم ولی به خاطر درآمد متاسفانه اومدم این رشته و خیلی پشیمونم که علاقه م رو دنبال نکردم، الان برای انتخاب رشته به مشکل برخوردم ممنون میشم راهنمایی کنید.
هدف من دندان آزاد هست، ولی میگن احتمال اینکه بیاری ۸۰ درصده و به فیزیوتراپی هم فکر کن، اگه من فیزیوتراپی دولتی بزنم و بیارم که قاعدتا ب
صبح رفتم اداره بیمه. جلوی در تبم را گرفتند. 33 درجه بود. دوباره کاغذ بازی شروع شد. از این اتاق به آن اتاق. از این اداره به آن اداره. از این باجه به آن باجه. یکی دوبار شاهد دعوا بودم. سر کرونا. سر نوبت. خانمی به خانم کناری اش گفت فاصله یک متر را رعایت کند. زن لجبازی کرد یک قدم و بی صدا جلوتر رفت! از کنارشان عبور و صحنه ی دعوای احتمالی را در ذهنم بازسازی کردم! در یک اداره بیش از پنج بار نوبت گرفتم. هیچ کدامشان کارساز نبود. هیچ کدامشان درست راهنمایی نمی کر
بخاطر یه سری اتفاق بین جلسه قبلی کلاس با این جلسه ای که فردا قراره برم یک هفته فاصله افتاد و خب مفتخرم به عنوان یک دقیقه نودی عرض کنم حتی یک صفحه از سنگین ترین تکلیف تاریخ ،رو هم ننوشتم
لیکن با شعار مکن ای صبح طلوع میریم جلو و در همین حین به امید معجزه هیچ تلاشی نمیکنیم:)
بعدا نویس:همین الان به استادم پیام دادم که بپرسم فردا کلاس داریم یا نه که خب ازونجایی که مرز های گرامر زبان مذکور رو درهم شکستم یه پیامم فارسی بهش دادم که اصلن منظورمو متوجه شه
تکست آهنگ حال دلم ادوین
حالِ قلبم بی تو تعریفی نداره میشه برگردی
نمیدونم بهم کاش بگی چرا با دلِ من سردی
نم زده چشامو تو که میگفتی داری هوامو
بیا برس به دادم
اگه میشنوی صدامو
وای از این زمونه
حالِ دلمو هیچکی نمیدونه
غم دوریت داره منو به آتیش میکشونه
جایِ خالیت داره
قلبمو از جا میکنه
خیسِ اشکم دو تا چشمام این حالِ منه
کی به جای من داره
سر روی شونت میزاره میخونه
بی تو اینجا یه گوشه
این دلم میپوسه
این فاصله برام
یه چی مثل کابوسه
سرد و بی روحه
این خ
احساس میکنم دیگه وقتشه که از کارم استعفا بدمهر هفته یه مسئولیت جدید بهمون اضافه میکنن.چندتا از بچه ها رفتن اعتراض کردن که حالا که کار ما نسبت به پارسال سنگین تر شده پس حقوقمون هم افزایش بدید ، در جواب بهشون گفتن که میتونید استعفا بدید و افراد دیگه ای که مایلن جای شما رو خواهند گرفت!
و چی شد؟بله استعفا دادن.دمشون گرم
امروز که رفتم باز یه کار تکراری بهم دادن.منم عصبانی شدم.برای اولین بار توی اون محیط
و گفتم نمیتونم این کارو انجام بدم چون هم قبلا
ببینید کی ریاضی مهندسیشو خوب داده و از جلسه اومده بیرون. نات مهدی! با اینکه دیروز از دوازده و نیم تا شیش و نیم درس خوندیم و یادش دادم چون روی مباحث تسلط کافی نداشت نتونسته بود بنویسه. خیلی غصه خوردم. من خوب دادم تقریبا. زندگی شیرینه و به دل میشینه. به و به.
فردا روز ولنتاین
پارسال چند روز قبلش اومد دنبالم. ماشینش فروخته بود اونموقع
با اسنپ اومد. یه دسته گل نرگس برام خریده بود. رفتیم یه گالری و بعد شام. 
انتظارم بیشتر بود.بعد من برای ولنتاین براش از ترکیه یه لباس اورده بودم یه شکلات خوب خریدم و بعد یه جعبه بامزه براش درست کردم. روز ولنتاین گیر دادم که میخوام ببینمت. باش قرار گذاشتم دم شرکتش رفتیم بیرون. رفتیم یه جا بستنی خوردیم. و شب یکم پرسه زدیم. رسوند من رو خونه.
اما امسال همه چیز فرق داره. اون به
داشتم وبم رو مرور میکردم که رسیدم به این پست...
امسال هم آب و جاروب کردم و در رو باز گذاشتم که باد خنک فرصت کنه توی خونه چرخ بزنه...
پارسال تازه با استغفار خو گرفته بودم و یادمه حال خیلی خوشی داشتم...واقعا هم پارسال ماه رمضون محشری بود...امیدوارم امسال هم برای آخرین بار مناجات شعبانیه رو بخونم و با تموم دلبرانه هاش خداحافظی کنم و آماده بشم برای دلبرانه های دعای افتتاح...
آماده بشم برای زندگی شاهانه به مدت یکماه،ماهی که اگه بخوابم هم خوابم میشه عبا
دانلود اهنگ علی پارسا من تموم عمرمو ب پات دادم واست غرورمو به باد دادم لینک مستقیم
دانلود آهنگ جدید علی پارسا اینجوری نمیمونه بهمراه متن آهنگ با کیفیت ...علی پارسا اینجوری نمیمونه. دانلود آهنگ جدید و بسیار زیبای علی پارسا به نام اینجوری نمیمونه ... با کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ با لینک مستقیم + متن موزیک. By Quality MP3 320 ... پارسا اینجوری نمیمونه : من تموم عمرمو به پات دادم. ♫♫♫. واست غرورمو به باد دادم.
دانلود آهنگ علی پارسا اینجوری نمیمونه - رسانه آهنگ دانلود
از 10 روز پیش دارم برنامه های تولد آبجیمو میریزم، وقتی نتونی کسی رو بغلش کنی بهش تبریکت تولد بگی و کلی باهات فاصله داره دست به دامان اینترنت و ویدیو میشی:(قرار شد خانوادمون +دوستای صمیمی آبجیم یه ویدیو از خودشون بگیرن و تولدش تبریک بگن بعد همه این ویدیو ها رو پشت هم بزاریم تا براش بفرستم:)
هماهنگ کردن با این همه ادم که ویدیو از خودشون بگیرن بفرستن سخته چون خیلی لفتش میدن 11 روز مونده به تولد آبجیم ولی نمیدونم چرا قبول نمیکنن که ادیت کردن این وید
فرزندم
گاهی فاصله ما تا فرج ، فاصله ما تا عاشق شدن، فاصله ما تا وصال، فقط یک روز و بلکه کمتر از یک روز، استقامت است...
اما سالها رنج فراق و رنج ابتلائات تلخ را تحمل میکنیم... و ناله میزنیم...
هیچ اتفاقی به این اندازه دل کسانی که بر ما ولایت دارند را نمی سوزاند... 
وای از قبوری که خود را در آن محبوس ساختیم...
بعد از یه مدت طولانی که هی یه کاری رو پشت گوش می‌ندازم، امشب انجامش دادم و تمام :) این عمل پشت‌گوش‌اندازی رو کی اول اختراع کرده من نمی‌دونم، ولی دستش درد بکنه الهی! بابت این کار خوب به خودم جایزه دادم. البته حقم بود مجازات بشم، ولی با جایزه بیشتر حال می‌کنم. دو تا فیلم دانلود کردم و هر دوش رو هم دیدم. هر دو رو دوست داشتم، ولی اولی با وجود اینکه ژانرش علمی تخیلی بود، برای من ژانر وحشت بود! Coherence. از دومی هم بسی بسیار زیاد خوشم اومد، تپلی و من! هر
کم کم داریم به یک سالگی زندگی مشترک مون نزدیک میشیم . یه سال غم و شادی، یه سال قهر و آشتی، یه سال تلخ و شیرین، زندگی بالا پایین زیاد داشت واسمون . پارسال یه همچین روزایی بود که خیلی تنها بودیم . تو تنهاتر از من، من تنهاتر از تو ، خدا رو داشتیم و همدیگه رو . من تنهایی جهیزیه میخریدم تو تنهایی دنبال وام میدویدی که بتونی خونه اجاره کنی، من تنهایی وسیله میچیدم تو تنهایی دنبال پول بودی که بتونی مراسم عروسی بگیری اونجوری که من دلم میخواد، اصلا چرا میگ
شب که شد گنجشک کوچکمیهمان خانه مان شد.قلب کوچولویم آن وقتزود با او مهربان شد.
دیدم او تنها نشستهبی صدا بالای دیواربا خودم گفتم طفلیگم شده مامانش انگار
من به او با مهربانییک کم آب و دانه دادمتوی یک بشقاب کوچکشام گنجشکانه دادم
فاصله همه چیز رو خراب می‌کنه. شاید از چیزهای خیلی کوچیک شروع بشه، اما کم کم از ریشه خراب می کنه... شاید شروعش از حرف ھایی باشه که پشت تلفن می‌گیم و رو در رو نمی‌تونیم. شاید از اون روز که باید دستش رو می‌گرفتی و دیگه نگرفتی. شاید از «امروز وقت ندارم ببینمت»، «نشد جواب زنگت رو بدم» ، «گوشیم خاموش شد» ، «ساعت و تاریخ از دستم در رفت» شروع بشه. شاید حتی با وجود کنار ھم بودن، دنیا ھا فاصله بگیرن و ببینیم ھر کدوممون تو یه دنیای دیگه غوطه وریم.
فاصله از
همه چیز مثل یه کابوس میمونه . توی کمتر از یکماه اتفاق افتاده و انگار یکسال گذشته انقدر که انرژیمو گرفته . # آخرین شبِ بودنت بود و هوا بارونی و بهم نگفتی بیام . توی یکی از تماسا بهم گفتی خواهرگلم و آنا گفت من باید تا تهشو بخونم . دیگه زنگ زدنات زود به زود نیست و یکی دو بار یک هفته بینشون فاصله افتاد . هیچ کرمی نریختم که ری‌اکشنت رو ببینم و هیچ بحثی پیش نیومد که گاف دادنتو ببینم و حس میکنم بدست نیاورده از دستت دادم .
همه چیز مثل یه کابوس میمونه . توی کمتر از یکماه اتفاق افتاده و انگار یکسال گذشته انقدر که انرژیمو گرفته . # آخرین شبِ بودنت بود و هوا بارونی و بهم نگفتی بیام . توی یکی از تماسا بهم گفتی خواهرگلم و آنا گفت من باید تا تهشو بخونم . دیگه زنگ زدنات زود به زود نیست و یکی دو بار یک هفته بینشون فاصله افتاد . هیچ کرمی نریختم که ری‌اکشنت رو ببینم و هیچ بحثی پیش نیومد که گاف دادنتو ببینم و حس میکنم بدست نیاورده از دستت دادم .
میگن شب قدر شب بخشش هم هست
توی تنهایی شبانه خودم فقط یک لحظه دقیقا یک لحظه خواستم به بخشش فکر کنم ولی بی نتیجه بود
اینگار خود خدا پشت هم توی گوشم بهم میگفت : احمق ...!!! تو به من قول دادی
راست میگفت. تو شب های قدر پارسال بهش قول دادم. قول دادم زمانی به بخشش فکر کنم که ده تا چیز رو درست کرده باشم.
تو این یک سال به نصف قولم عمل کردم. نصف دیگه شاید چند سال طول بکشه. نه چند سال ذلت بار، بلکه قراره با کمک خودش با افتخار طی بشه.
بخشش نیازمند مرور گذشته هست. گذ
1. مدرسه بودم و تا ظهز نتونستم هیچی بخونم. بعدش هم سردرد بهم غلبه کرد و گرفتم خوابیدم، ببینم بعد این چی میشه:| :)) امتحان خوب بود ولی. وای دیدن سروش همیشه باعث میشه استرس بگیرم-__- سومین باره داره درسای پایه رو دوره میکنه:)) خودای کله امو کجا بکوبم آخه. سروش از اون آدمهاست که با سخت کوشی کمبودهاشو جبران میکنه، از اونایی که خوش خیلی معمولی ای دارن مثلا ولی بخاطر خسته نشدن و ادامه دادن همیشه جزو بهترینان:) امیدوارم موفق بشه، منم موفق بشم البته؛)) اون ا
نشستم در دفتر روزنامه. زیر کولر. روی میزی که یک شیشه از فلان گیاهی که نمی‌دانم چیست رویش هست. موسم روی روزنامه‌ای‌ست که داستانی از من در آن چاپ شده. صدای کیبورد می‌آید. صدای یک موسیقی آرام از دور می‌آید. گاهی صدای بحث این و آن بر سر فلان خبر می‌آید. آدم‌های اینجا را کم و بیش می‌شناسم. برایشان نوشته‌ام. قبل‌ترها از دور با آنها مکاتبه داشته‌ام. یک کارت خبرنگاری جشنواره فیلم کودک و نوجوان الان توی کیفم هست. بوی سیگار می‌آید. بوی میوه. بوی عطر
سی و نمیدونم چند روز مونده به کنکور. این روزها بی نهایت آرومم. حال امسال و پارسال همین روزهام اصلا قابل مقایسه نیست. این منبع آرامش چیه یا کیه الله اعلم! تازه پارسال آرامبخش هم مصرف میکردم ولی امسال هیچی و صد برابر هم آروم ترم. :) با وجود این که اندازه ی پارسال هم درس نخوندم… امیدوارم همیطوری آروم بمونم. :))
امروز آخرین روزی هستش که قراره توی هارون الرشید (ر.ک به پست های قبل) سپری بشه و فردا میام خونه. دلم برای تک تک شون تنگ میشه. نیکا، پریا، فاطمه،
رمان لعنتی ترین حوالی""به قلم: سحر صادقیان"خلاصه: از همون اول رمان تا تهش رو قضاوت نکنید لطفا از قسمت ۴به بعد داستان جالب می شه امیدوارم باب میلتون باشه، به هر حال سلیقه ای هستش یکی ژانر پلیسی دوست داره یکی طنز و..همونجور که با ژانر رمان آشنایی دارید رمانمون پلیسی هستش هم عاشقانه و بیشتر اجتماعی.داستان هم از قسمت اول تا دوم توسط راوی بیان شده اما مابقی رمان رو از زبان شخصیت اصلی داستان ادامه دادم....درنا توی یه باند قاچاق بزرگ شده و بعد ها در زمی
 
عارف شادکام افزود : این حکم ، جایگزین یک سال حبس تعزیری است.وی گفت : پارسال هم 2 نفر از آلوده کنندگان محیط زیست در این شهرستان به پاکسازی بخشی از جنگل های روستای شیلان تالش محکوم شدند.
 
به گزارش خبرگزاری صدا و سیما مرکز گیلان ؛ رئیس اداره حفاظت محیط زیست تالش امروز گفت : مردی 55 ساله تالشی که فاضلاب های خانگی را در منطقه ساحلی جوکندان تالش تخلیه می کرد با حکم قاضی شعبه 102 دادگاه عمومی و انقلاب تالش ، به جای زندان ، به پاکسازی منطقه آلوده شده به
* بابا کوررنگی داشت. شب‌ها بعضی رنگ‌ها را رنگ دیگری می‌دید. هروقت که شب بود و با هم به خرید می‌رفتیم، لباس صورتی را از فاصله نشانش می‌دادم و می‌گفت اون قهوه‌ایه؟ اوایل ک بچه بودم حواسم نبود و چندبار تلاش می‌کردم که نه! اون صورتیه و آخرش خودش همینجوری می‌گفت آهان. اون صورتیه. بعدها، هربار که چیزی را با رنگش نشان می‌دادم و اشتباه می‌گفت، می‌گفتم آره؛ همون قهوه‌ایه. طوسیه. کرمه و می‌خریدیم و برمی‌گشتیم خانه.
* خیلی وقته که به عکس‌های باب
سلام . امروز 3 مرداد سال 1398 ِ. طبق معمول منم . محبت . و این یادم
انداخت الان زنگ بزنم نگین و پارش کنم تا بیاد اینجا بنویسه . امشب عروسی
پسر عمشه =)) عروسی تاریخی ای قراره باشه
خوبی یا بدی اینکه اینقد
دیر به دیر میام اینجا مینویسم اینه که فقط اتفاقای خیلی بزرگو میگم . مثلا
اینکه بدترین اتفاقی که میتونست تو زندگی من بیفته افتاد . مامانم سرطان
سارکوما گرفت . 5 فروردین امسال فهمیدیم . الان عمل کرده و خوبه . پس فردا
میریم چکاپ ببینیم عود کرده یا نه ...
کن
این چند مدت خیلی با خودم کلنجار رفتم که یه کار جدید رو شروع کنم و دیگه اینجا چیزی ننویسم ولی واقعا دلم تنگ شده بود و نتونستم دیگه دوری وبلاگم رو تحمل کنم.مصاحبه نیروگاه رو انجام دادم.بد نبود ولی خوب هم نبود.طبق چیزایی که روز مصاحبه اونجا دیدم نیروگاه خیلی جای خوبیه برای کار کردن.شاید حقوق نجومی و این چیزا نداشته باشه ولی واقعا آرزوی آدم هایی با تیپ شخصیتی من کار در همچین جایی هست.میگن نیروگاه نیروهاش رو خیلی با تاخیر میگیره.حتی ممکنه یک سال ط
داشتم توی برنامه اینستاگرام می چرخیم که پیداش کردم نمی دونید چقد هول شدم نمی دونستم چیکار کنم درخواست دادم و از دیروز منتظر بودم تا تایید کنه امروز تایید کرد و‌درخواست داد برای فالو کردن من .منم تایید کردم ولی دل توی دلم نیست که وپیام میده یا نه اصلا نمی دونم چرا درخواست دادم و اینقدم خودمو اذیت می کنم دیگه ذهنم کار نمی کنه یعنی چی میشه؟؟؟اگه پیام داد جواب بدم ندم....
بعدا نوشت: هنوز پیام نداده چرا من درخواست دادم:(
پارسال همین روزها بود که با مصائب کوچ از ویندوز 7 به 10 سر و کله میزدم و نرم افزار آباکوس رو نمی تونستم نصب کنم (اینجا). پس از یک سال دوباره ویندوز رو عوض کردم!!! این بار هاردم رو عوض کردم و جاش یه حافظه SSD انداختم.
لپ تاپم معرکه شده! شده مثل پرایدی با موتور بوگاتی! وقتی پولم به تعویض لپ تاپ نمی رسه چاره ای جز ارتقا چیزی که دارم باقی نمی مونه.
مشکل از اونجا شروع شد که محل کارم یه pc گرفته که حافظش SSD هست و سرعتش بالاست فلذا لپ تاپم که به سرعتش عادت کرده ب
به نام او...
دوباره انقدر حرف تو سرم هست که نمیتونم مرتبشون کنم و بنویسم یا بگم.
مثلا اتفاقات این دو روز،درس هام،کار هام،سرشلوغی های الکی که دور خودم درست کردم،یکسری خاطرات خیلی قدیمی که با یه اهنگ اومده تو ذهنم،حتی اون فیلم بچگی هام که خیلی ها انگار دیگه هیچ وقت نمیخوان که باشن یا حتی خاطرات پارسال و این روز و شب هاش...
که چقدر حرف زدن پارسال هم سخت بود و چقدر گریه کردن تو یه پارک تو یه جای دور از خونه، آسون!
اون دختر پسری که نرمش میکردن و یا حتی
فقط چون خودت گفتی :«نَبِّئ عِبادِی أَنِّی أَنَا الْغَفورُ الرَّحیم»*وگرنه از این سمت که نگاه کنیم، «أَنَا الَّذِی أَسَأْتُ...أَنَا الَّذِی أَخطَأْتُ...أَنَا الَّذِی اعْتَمَدْتُ...»**
 
+ «من کسی جز تو ندارم که به دادم برسدمی توانی مگر این دوست به دادم نرسی؟!»
 
* حجر/۴۹
** عرفه
 
این کنکور اردیبهشت انقد وقتمو پر کرده که نمی‌دونم کی می‌خوابم و کی غذا می‌خورم و کی درس می‌خونم :/
می‌خوام چند تا پست بذارم برای خودم، مث پارسال.. هنوز وقت نشده! فعلا تیترهاشو اینجا میگم که ذهنم خالی شه تا ایشالا سر فرصت بیایم سراغ تک تکش....

یه چیزی تو مایه‌های 4تا پست پارسالم درمورد سالی که گذشت.. (پست اخیرم یه شمای کلی‌ای از سال توش بود ولی میخوام دقیق‌ترش کنم که یادم نره چه اتفاقاتی توی 97 افتاد که شد اینکه شده...) یه همچین چیزی
یه همچین چیز
اول اومدم که تمام پست هام رو پاک کنم ...
پشیمون شدم 
گفتم ب جاش از صفحه بر میدارم همشونوووو
پشیمون شدم
چند تاشونو خوندم دیدم چیزی یادم نیست و با خوندشون انگار تصویر ها برام زنده میشد ... بدم نیومد ... با خودم گفتم فاطمه قبول کن باختی ... یه بار باختی ولی ایندفعه نباید بزاری این اتفاق بیافته .. به هیچ وجه 
به خودم حق دادم که پارسال شرایط سخت بود ولی نمیتونم از این بگذرم ک ب اندازه ی کافی تلاش نکردم ... یادمه دقیقا کی بریدم و دیگه اونجور ک باید تلاش نکرد
1.آهای اونی که ضرب المثل سالی که نکوست از بهارش پیداست رو ساختی،بیا و ببین چه بهاری بود پارسال و امسال چه بهاریه!
حقیقتا توی ضرب المل ها مواردی وجود دارن که حتی نقیض هم هستن.لازمه آدم های خوش ذوق یه سری ضرب المثل مناسب زمان ما بسازن.
2.اگه بخوام یه برآیند کلی از دو هفته ی گذشته م بگیرم به این صورت بوده: دو روز ورزش تو خونه و دو روز پیاده روی بیرون،هشت صفحه کتاب خوندن،دو فصل سریال دیدن به اضافه ی چند تا اپیزود از سریال های مختلف و چند تا سینمایی،مق
نوروزتان پیروز
پارسال گذشت
اکنون در سال جدید همینطور که موقع مشکلات سختیها خدا بیادتون میاد و خدا باید به دادتون برسه در هنگام شادیها و خوشیها هم یاد خدا و سپاسگذاری از پروردگار یکتا باشید.
با بهترین آرزوها برای همگی در سال نو 
امروز تصمیم گرفتم ازت دور شوم
از دورترین فاصله ها به چشمانی که نمیبینم. به دستانی که لمس نمیکنم. زل میزنم.
ازت دور می شوم تا به خودت نزدیک شوی
نزدیک نمی شوم که آزرده خاطر نشوی 
که فلبم تیکه تیکه نشود از زخم زبون زدنات
یه روز هایی از زندگی باید از هم فاصله بگیریم تا به درد هم زخم بیشتر نزنیم
نزدیک هم که باشیم درد بیشتر می شود و دور باشیم یه درد دیگر...
ازت دور می ایستم و درگیر نگاهی می شوم که ازم دریغ کردی
درگیر حرف هایی می شوم که ازم گرفتی
قشنگی فا
هوای تهران امسال برعکس پارسال آلوده نبود :) مراتب خرسندی خود را اعلام میدارم...
+ شروع کردم به خوندن ناتوردشت... 42 صفحه شو خوندم هنوز :) ولی خب به نظر ک خوب میاد : دی 
ملت عشق رو هم بالاخره تموم کردم! و باید بگم که  محشرررررررر بود!
 
 
روزی بهلول از کوچه ای میگذشت، شخصی بالایش صدا زده گفت: ای بهلول دانا! مبلغی پول دارم، امسال چه بخرم که فایده کنم؟ بهلول :  برو، تمباکو بخر! مردک تمباکو خرید، وقتیکه زمستان شد، تمباکو قیمت پیدا کرد. به قیمت خوبی به فروش رسید. بقیه هر قدر که ماند، هر چند که از عمر تمباکو میگذشت، چون تمباکوی کهنه قیمت زیاد تری داشت، لهذا به قیمت بسیار خوبتر فروخته میشد وسرانجام فایده بسیاری نصیب اوشد. یک روز باز بهلول از کوچه می گذشت که مردک بالایش صد ا زده و گ
سوالات حقوقی : فروش مال غیر
چگونه از کسی که ملک مرا بدون اطلاع من فروخته است شکایت کنم؟
کاربر: یه خونه چند سال پیش خریدم 70درصد پول را دادم و خونه در اختیار دوستم بود
چون من بچه اون شهر نبودم دوستم که فروشنده هم بود
ملک را بدون اجازه بابت بدهی باقیمانده از ملک فروخته شرایط داخل قولنامه این بوده
که من همه پول ملک را بدهم و فروشنده ملک را تحویل دهد
که نه من پولی دادم ونه فروشنده ملک را تحویل داده حالا من بعد 6 ماه خبر شدم
که ملک را فروخته آیا ملک
دانلود اهنگ من به دل دیوونم یاد دادم  نترسه از تنهایی
دانلود کامل اهنگ مهدی احمدوند من به دل دیوونم یاد دادم  نترسه از تنهایی
هم اکنون در وبلاگ یک موزیک مرجع اهنگ های پرطرفدار اهنگ جدید مهدی احمدوند با نام جنون (من به دل دیوونم یاد دادم  نترسه از تنهایی) را همراه با متن برای علاقمندان اماده دانلود می باشد
شعر من به دل دیوونم یاد دادم نترسه از تنهایی
ادامه مطلب
 
روابط عمومی سمات اعلام کرد: 
 پارسال، در هر ماه به طور میانگین ۶۸ هزارو ۵۰۰ سهامدار جدید وارد بورس شده‌اند و شیب ورود سهامداران تازه وارد رفته رفته رشد کرده به طوری که در نخستین ماه سال ۵۵ هزار سهامدار جدید وارد بورس شده‌اند.
 این رقم در ماه پایانی سال ۹۸ از مرز ۱۷۲ هزار نفر هم عبور کرد.
 مطابق این اطلاعات پارسال در مجموع ۸۲۲ هزار سهامدار جدید وارد بورس شده اند که با اضافه شدن این تعداد سهامدار، جمعیت کل سهامداران بورس به ۱۱ میلیون و ۶۵۵ ه
 یادش بخیر یه روزایی من هلاک محرما و ماه رمضونا بودم. از 8 سالگی التماس میکردم به مامانم بذاره روزه بگیرم. معده روده م می پیچید به هم ها ولی هیچی حس نمیکردم چنان با عشق میگرفتم پرای همه میشکست. اصن حاجی نماز میخوندم یادش بخیر :| مسجد میرفتم حتی هرررر شب ماه رمضونا و شعبان و اینا. اینا بخاطر محل زندگیمون بود شاید. جامون که عوض شد رسما از این رو به این رو شدم. نمازم که شصت تا درمیون شده و از پارسال ماه رمضون دیگه نخوندم. روزه ام که از پارسال به بهونه
امکانات هتل لوتوس کیش
برخی از امکانات این هتل 3 ستاره عبارت است از :
خدمات خانه داری
صندوق امانات
تاکسی سرویس
اتاق چمدان
جعبه کمک های اولیه
خدمات CIP
لاندری
دستگاه واکس کفش
خدمات تور
خدمات بیدارباش
رمپ
پله اضطراری
کانتر گردشگری مسافران تور لحظه آخری کیش
تخفیف پارک دلفین ها
اتاق های هتل مجهز به مبلمان، سیستم تهویه مطبوع، مینی بار، ماهواره، سشوار، دمپایی، دراور، آباژور، حمام، تلفن، سرویس روزانه اتاق، بسته آرایشی و بهداشتی، سرویس بهداشتی فر
کارم رو از دست دادم، چند روز پیش. اطلاع‌رسانی از طرف مدیر و از طریق تلگرام! قبلا براتون نوشته‌بودم که کارم رو دوست ندارم و تعامل با سرپرست تیم برام عذاب‌آوره، حتی خودم تو فکرم بود بعد از عید استعفا بدم و از اونجا برم. ولی طبق معمول یه اتفاق محیرالعقول جدید اومد و گند زد به برنامه‌هام، کرونا! هنوز از ادمیشن خبری نیست و واقعا اضطراب دارم. بهمن ماه که باید مکاتبه می‌کردم و استاد پیدا می‌کردم، اضافه می‌موندم شرکت تا کارهام رو انجام بدم و نشون

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها