نتایج جستجو برای عبارت :

مثل همیشه من با خوابم درگیری دارم

یه پلی‌لیست Deep Sleep تو اسپاتیفای پلی کردم بلکه خوابم ببره. خوابم که نبرده (هنوز)؛ ولی الآن حس می‌کنم من آخرین انسان باقی‌مونده در جهانم که تو فضا بین یه عالمه ستاره معلقم و در حالی که منتظر مرگمم دارم به خاطره‌هام روی زمین و کارهایی که انجام دادم فکر می‌کنم.
بعدتر نویس: واقعا نمی‌دونم وقتی حداقل تا ۲ و ۳ خوابم نمی‌بره چرا هر شب از ۱۲ می‌رم تو تختم و سعی می‌کنم بخوابم.
 
| من یه مشکل خیلی بزرگ تو زندگیم دارم اونم اینه که تازگی میفهمم دارم خواب میبینم یا بیدارم.هرموقع خوابم، توی خواب میتونم هرکاری بکنم.میتونم پرواز کنم و میتونم حتی یه نفرو بکشم توش.بیدار که میشم همش تو فکر انجام دادنشم، تنها زمانی میفهمم خواب نیستم که و بیدارم اونم اینکه خودمو از یجایی تو خواب پرت کنم پایین. وقتی پرت میکنم یهو از خواب بیدار میشم، و الان که اینارو دارم میگم نمیدونم خوابم یا بیدار ولی اگه بیدار شدم بهتون میگم که بیدار شدم.الان
به شکل احمقانه‌ای بلیط‌های هواپیما را چک می‌کنم، زیاد می‌خوابم، کاری که فورس ماژور باشد برای انجام دادن ندارم و فقط انتظار می‌کشم.
شب ها بیدارم، تا صبح، بلکه بیشتر، نزدیک به ظهر می‌خوابم تا عصر، عصر بیدار میشم و با سردرد سعی می‌کنم به کار مشغول شوم. دلم از گرسنگی ضعف می‌رود و اعصابم هم ضعیف شده و با عصبانیت عینک را به چشم می‌زنم، از چشم بر می‌دارم و تحمل می‌کنم.
خوابم می‌آید و منتظر می‌مانم. دلم مچاله میشود و کم کم...
داستان غم انگیزی ا
تنها روی پشت بومی که فقط آسمون ازش دیده میشه نشستم دارم نهار میخورمخوابم میاد
و دارم فکر میکنم که بعد از نهارم برم بخوابم یا درسمو ادامه بدم
بیدار بودنم باعث افزایش یک نمره بشه مثلا . خوابیدنم باعث لذت آنیم شه
اما مگه اون نمرهه قراره کوه رو جا به جا کنه؟
من که به رفتن به نمایشگاه کتاب و خونه دوستم و ملاقاتشون نه گفتم
به خوابم نه نگم دیگه
به درک که قرار نیست زود تموم شی مرورت کنم :/ بعضی وقتها مثل الان ازتون متنفرم که هنوز تخصصی نشدید
*عنوان هم رب
خواب‌ها عجیبن!
بعضی وقت‌ها، هوش سازنده‌ی خواب‌هام رو واقعا تحسین می‌کنم، ربط دادن این همه موضوع پراکنده و اغلب اوقات چرت‌ و پرت به‌هم واقعا کار سختیه!
اگه با ذهنی مشغول و پراسترس و ناراحتی بخوابم، احتمالا خواب اتفاقاتی که بابتشون استرس دارم رو می‌بینم، و درواقع خوابم، "آن‌چه خواهید دید..." منفیِ اتفاقاتی که قراره ببینم!
یه‌وقت‌هاییم که خوشحال می‌خوابم، خوابم واقعا موردهای عجیبی رو به‌هم وصل می‌کنه و تحویلم می‌ده! مثلا دایی‌م که م
کف دست و پاهام واقعا داره میسوزه و بقیه تنم هیچی جون نداره، خوابم میاد ولی هر چی میخوابم بازم خوابم میاد. بغض دارم خیلی زیاد، احساس ناپایداری میکنم، دلم شور میزنه و شور میزنه و نگران امتحانم هم هستم که براش خوب نخوندم. ولی شاید باید دست از سرزنش خودم بردارم. با این وضعی که داشتم نمیشد هم کار خاصی کرد :(
دو هفته دیگه امتحان دارم و روزی ۲۵ ساعت می خوابم.
خیلی ناراحتم که چرا اینقدررررر می خوابم
خواب سنگین ها
ازونا که خواب هم میبینم
 
روزها در کنار  اینکه خیلی دارن تند میگذرن اما اصلا هم نمیگذرن. تمام ثانیه های دنیا جمع شده توی هر دقیقه ولی تا چشم بهم میزنم هم شب شده.
متناقض بعیدی شده این روزها
 
+عنوان آقای قمیشیِ جان
دیشب خواب میدیدم یه مرد من رو گروگان گرفته و در اخر هم با چاقو من رو کشتبا این که میدونستم دارم خواب میبینم و منتظر بودم اون لحظه ای که میخواست با چاقو بهم ضربه بزنه از خواب بپرم اما نشد! بیدار نشدم
و توی خواب درد ضربات چاقو رو حس میکردم
انقدر خوابم ادامه پیدا کرد که مردم! و وقتی بیدار شدم با بغض به شدددددت سنگینی داشتم گریه میکردم و صورتم رو چسبونده بودم به بالشم.
هرچی گریه میکردم بغضم تموم نمیشد
بعد از اون خوابم احساس میکنم بدترین اتفاقی که ب
. زیاد میخوابم بد میخوام اعصابم خورده! خوشم نمیاد اینجوری باشم اصلا. اه
 دارم
کتاب خودت باش دختر رو میخوندم. هنوز پنج فصلشو خوندم و احساس میکنم ک
خیلی روم تاثیر گذاشته.حس بهتری دارم نسبت ب خودم و اعتماد بنفسم بالاتر
رفته. انگار خودمو بیشتر دوس دارم.برای خودم احترام بیشتری قائلم. هرچند با
اون مورد خواب م مشکل دارم اون قضیه ش جداس
راستش یه جورایی حس بدی دارم برای فردا
میدونی از یه طرف مجبوری خدمت سربازی رو تموم کنی، تا تازه بتونی توی اجتماع از صفر شروع کنی!!
ولی  هر بار موقع رفتن. شبش خوابم نمیبره. نه از ترس جزیره! از جوّی که اونجاس هم ترس نیست! تنها چیزی که ازش ترس دارم فقط یه چیزه!
شخصیت امین توی جزیره! از خودم میترسم. 
تا حالا از خودت ترسیدی؟
یه یه ساعتی هست که رسیدم خونه شایدم بیشتر. مهمونی خوش گذشت خیلی زحمت کشیده بودن. حالا خوابم نمیبره. فردا هم قراره برم کتابخونه مهام میاد. با سپهر البته. میریم سه تایی احتمالا دیگه مها قبول میشه وو دیگه نمیاد. خیلی ذوق دارم براش. حسودیمم میشه ها. فکر کن هیجان زدست میگه یه مرحله ی جدید از زندگیشه. کاش منم سال دیگه همینجوری خوشحال باشم. حسابی برنامه دارم واسه خودم. حالا چیکار کنم خوابم نمیبره؟ هیجان زدم نمیدونم چرا نصفه شبی :/ میرم دوباره تلاش کنم.
شبای قدر خیلی استرس دارم...
دلم مثل سیر و سرکه میجوشه...
انگار نگاهم به دست فرا زمینیه که داره واسه یه سالم اتفاقا رو پشت سر هم مینویسه...
و نمیتونم بخونمشون...
دلم میتپه ولی وسط جوشن کبیر خوابم میبره..
هر سال همینه اوضاع
امسالم...سر جوشن کبیر خوابم برد و بیدار شدم...خوابم برد و بیدار شدم...و همش خواب و بیدار بودم...ولی...بعدش...دیگه نشد بخوابم...
آیت الکرسی میخونم و هی میگم خدایا من جز تو کسی رو ندارما...بهم رحم کن...
خدایا اگر بخوای عذابم کنی حق داری...
اگر
دارم از زور خواب میمیرم با این که همینالان بیدار شدم :/  یعنی هی خوابم میبره هی بیدار میشم. شاید باور نکنی اما واقعا کنترلی ندارم. جوری خوابم میگیره انگار دو روزه نخوابیدم. نمیدونم چیکار کنم کارام مونده و ثانیه ای نیست که خمیازه نکشم :/ شانس من. لعنت بهش. هرچند دلیلشو کشف کردم ولی نمیشه کاریش کرد ://// بیخیال این حرفا. باید هرجوری شده کار کنم. عجب گیری کردما. 
به وقت ۰۵:۱۵
حقیقتش را بخواهید خوابم میاید.اندکی ضعف دارم
از ساعت سه بعد از ظهر فقط یک نوشابه مشکی و قهوه خوردم،یک پاکت سیگار کشیدم و احساس درد عمیقی در سینه ام دارم.
صفحه ۸۴ «خاله تولا» را علامت میگذارم که فردا تمامش کنم.
Lonely Day از System Of Down را میگذارم روی پخش
میخوابم
دارم سعی میکنم به فکرام نظم بدم جمع و جورشون کنم مرتب بزارمشون یه گوشه و هر وقت خواستم برم سراغشون
در هم بودنشون انقدر بوده که از خوابم پرونده
حالا هر چی میچینم میبینم خرابتر شده دارم در دریای افکار مختلف بی سر و سامون غرق میشم
هیچی سر جاش نیست از عاقبت فکر کردن میترسم
شب بخیر
۳روزه میخوام فایلای جدید دو تا درسی ک استاد اپ کرده رو گوش کنم ولی به ثمر نمیرسه!
وسطاش خوابم میگیره.. بسکه صداش یکنواخت و خواب آلوده و حرفاشم تکراریه!
یعنی اینقدر تکرار میکنه که رسما اسفالت میشیم
بدتر ازون اینه که هدف ازین دو درس بکل نامعلومه برای همه!!
باز بدتر از این هم هست و اون اینکه مطالبش بشدت شبیهن طوریکه تشخیص نمیدی کدومش کدومه؟
منم در حق هودم نعمت و تمام میکنم و میرم رو تخت دراز کش با بالشت و پتو گوش میسپارم که اگه خوابم گرفت سریع اجر
تنها که میشم، اولین اتفاقی که میفته اینه که  زمان و مکان معنی خودشون رو از دست میدن. دیگه مهم نیست کی ناهار می‌خورم، کی شام می‌خورم، کی می‌خوابم، کی بیدارم میشم، روز کجا هستم، شب کجا می‌خوابم، کجا غذا می‌خورم یا کجا مسواک می‌زنم. این‌جور وقتا تنها چیزی که هنوز مثل قبله، نمازه که خب زمانش دست من نیست دیگه.
میز تحریر تاشو میتونه گوشه‌ی هال باشه و روش پر باشه از وسایل بی‌ربطی مثل کرم مرطوب‌کننده و من این طرف هال در حالی که تو رخت‌خوابم نشس
دانلود آهنگ مهراد جم خوابم برد
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * خوابم برد * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , مهراد جم باشید.
دانلود آهنگ مهراد جم به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Mehraad Jam called Khabam Bord With online playback , text and the best quality in mediac
متن آهنگ خوابم برد مهراد جم
پس بگو قرار بود که تو بیایو من نمیدانستم دردت به جان بی قراره پر گریه اماین همه سال ماه ساکت من کجا بودی حالا که آمدی حرف ما بسیار و
دیشب ساعت 9 از خستگی خوابم برد کساییکه خوابگاه بودن میدونن که زود خوابیدن تو خوابگاه یه چیزغیرممکنه. به هرحال خوابم برد بچه های اتاق درس میخوندنو لامپ روشن بود انقد سروصدا کردن که ساعت 12 از خواب بیدار شدم. تا حالا که دارم این مطلبو مینوسم خوابم نبرده دیگه هم نمیخوابم تا ظهر که بعد ناهار بخوابم. دیشب تا حالا به خیلی چیزا فک کردم آخرش یه این نتیجه رسیدم یه وبلاگ درست کنم شروع کنم به نوشتن که اگه دوباره یه وقتی شد که اینجوری بدخواب بشم کاری واس ا
عادت ندارم این موقع از روز بیدار باشم. و عادت ندارم این موقع از روز ۲ ساعت از ناهار خوردنم گذشته باشد. یک ماه بیشتر است که این زمان را خوابم و ناهار را ۶ عصر می‌خورم. و حالا باید خودم را عادت بدهم که سر کلاس های مجازی بتوانم به درس گوش بدهم. چرا اصلا اهمیت می‌دهم انقدر به این کلاس ها؟
غذا سر معده ام مانده. نمی‌دانم چرا پایین نمی‌رود. شاید بخاطر آن خیاری است که یک ساعت پیش نمک زدم و قرچ قرچ خوردم. همیشه وقتی خیار می‌خورم خیلی حس سنگینی می‌کنم. ش
از ساعت ۶ بیدارشدم و دیگه خوابم نبرده :( دارم به ناهار ظهر فکر میکنم ...برنج و خورشت قیمه (لپه) گزینه خوبیه! و اینکه کلی تمرین دارم بنویسم :/ باید کم کم بلند شم روزمو شروع کنم.
+تغییراتی در وب دادم زین پس فقط خواننده نظراتتون خواهم بود و نظری پاسخ نخواهم داد.
*البته نگاه عزیزم استثناء هستند :)
متن آهنگ چشمهاتو خیلی دوست دارم امین حبیبی
 بیا عشقم بیا اینجا بیا آروم بیا پیشم بزار دستاتو تو دستام که من با تو خودم میشمتو چشمام نگاه کن من چشاتو دوست دارم نمیتونم من از چشمات یه لحظه چشم بردارمتورو اینقدر دوس دارم که هیچکی حتی تو خوابم نمیبینه  برای من تموم تلخی های زندگی پیش تو شیرینهکنار تو فراموش میکنم دردامو یادم میره درد دارم  الهی دور اون چشمات بگردم که به دل اینجوری میشینهیه احساسی بهم میگه بهشت من تو این دنیاس   تو این دنیا که ت
حس میکنم خیلی وزن اضافه کردم دقیقا از اول بهمن تا الان! حس سنگینی وحشتناکی دارم.لباسام برام تنگ ترشدن.عادت دارم همیشه لباس گشاد و آزاد بپوشم.و اینطوری راحت نیستم.حس سنگینی بدی دارم :/ دلم میخواد جلوی این وضع رو بگیرم اما حس میکنم که نمیشه!
فیلم امشب ک قراره ببینم تایتانیک است! :) 
پ ن: با اینکه فیلم دوبله و سانسور شده بود اما بازم حوصله م نشد تا آخر ببینم. :) و تا وسطای فیلم خوابم برد
طرف تغییر احوالاتشو برام گفت و منم برای دیگران نشرش میدم
روز 3
 پنجشنبه 8 بهمن 98: سه روزه که خیلی کم حالت تهوع دارم- گلوم خشگه- تک سرفه هم دارم و امروز کمی سردرد دارم-کمرم کمی درد گرفته
روز4
 جمعه: علام 5 شنبه بیشر شده-اشتهام خیلی کم شده
روز5
 شنبه: دیشب به علت سردرد تا صبح خوابم نبرد و بعداز نماز دوتا آدالت کلد خوردم و یه ساعتی خوابم برد. در طول روز سردردم کمی بهبود یافت- تب تا 39 رفته-اشتها خیلی کم- بشدت خسته(انگار دماوندو رفتم)- کمرم درد میکنه- خل
نمیدونم دقیقا چند وقته که چیزی ننوشتم فقط دوتا خاطره دارم یادمه جمعه عصر قرار بود با حسین دوستم بریم بیرون که من پیام دادم گفتم خیلی خوابم میاد باشه بعدا میریم و امروز صبح از ساجده پرسیدم چند شنبه هست گفت دوشنبه
شبها یه چند ساعتی بیدار میشدم ولی الا واقعا گیجم دیشب فکر میکردم یک شنبه هست دیشب یعنی ساعت یک امروز صبح ولی ساجده گفت دوشنبه، تقویمم نگاه کردم دوشنبه بود
واقعا نمیدونم چند ساعت خوابیدم هنوز خوابم میاد
فقط برای چند لحظه خوابم برد. با ضربه ی آرامی که دسته صندلی جلویی به پیشانی ام زد بیدار می شوم. اتوبوس خالی شده . همین چند لحظه پیش بود که به سختی جایی برای نشستن پیدا کرده بودم. چراغِ قرمز رنگِ تابلوی بستنی فروشی توجهم را جلب می کند. تازه به خاطرم آمد در همان چند لحظه ای که خوابم برده اتوبوس دو ایستگاه از مقصد همیشگی ام رد شده است . سریع بلند می شوم و کمی با تلو تلو خوردن ناشی از حرکت اتوبوس خود را به کنار راننده می رسانم .
آقا ببخشید من خوابم برد ب
وااای دارم از زور خواب میمیرم. من از دیروز صبح نخوابیدم. الانم خوابم میاد اما خوابم نمیبره :/ کل بدنم انگار داره سمت بی حسی میره فکر کن با این وضعیتم مخم بکش تا کتاب بخونم. اونم این کتابو. همش دلم سمت درباره عکاسی هست. امروز روز بدیم بود. خیلی بد دادم امتحانم رو. فکر نمیکردم واقعا خونده بودم شاید مخم نمیکشید نه؟ باید میخوابیدم :( بیخیال دیگه کاری هست که شده و من خب دوباره تلاشمو میکنم تا امتحان بعدی نمرم خوب بشه. به هرحال مدرسه که نیست :/ حالا فوقش
شب ها هم از فرط فکر و خیال های بیش از حدی که به ذهنم میاد نمی خوابم و هم از دست گرما.یکی از این آب پاش هایی که آب رو اسپری می کنن داشتم. از دیشب اون رو پرِ آب کردم و تا وقتی خوابم ببره، آب روی دست ها و مخصوصاً کف پاهام (که خیلی داغ میشه) اسپری می کنم.
باد پنکه بهش می خوره و خنک میشم.
بدم از گرما میاد. کی پاییز و سرما از راه می رسه؟
دارم از سردرد می میرم
خواب چشمام رو خفه کرده، اما جنون بی خوابی گرفتم. دوباره درد. 
نمیدونم چیکار باید کنم. اینجا می نویسم که بلکه چندثانیه حواسم به چیز دیگه ای پرت بشه
ای کاش این بیخوابی، برادری به اسم فراموشی داشت
دیگه دارم همه چیز رو تار می بینم
چرا امشب تموم نمیشه
چرا خوابم نمی بره
دیگه هیچی نمی فهمم. درد و رنج مطلقه. و نا امیدی. از سرنوشتی که بهش دچار شدم...
خانه سبز یه دیالوگ قشنگی داشت میگفت قهریم ولی حرف میزنیم ها! دیر رسید خونه؛ گفتم از نگرانی تا الان خوابم نبرد. گفت مگه قهر نیستی؟ بعد فکر کردم به مردی در آستانه ی چهل سالگی چه طور توضیح بدم قهرم ولی نگرانش میشم؛ قهرم ولی حرف میزنم، قهرم ولی دوستش دارم. دوست داشتن آدمها به تنهایی هم درد هست هم درمان.
شب‌های امتحان بعضاً به دلیل مصرف یک گالون قهوه تا خود صبح خوابم نمی‌برد و فقط چشم‌هام ُ تا صبح می‌بستم. و دیشب با وجود این که روز به شدت له‌کننده‌ای داشتم تا اذون صبح فقط چشم‌هام ُ بسته‌ نگه‌داشته‌بودم و بعدش که برای نیم‌ساعت خوابم بُرد، با دیدن خوابِ «مارمولک» از خواب پریده‌،  تمام مراحل قبلی را تکرار نموده و در  این لحظه هم که در محضر شما هستم. 
گیجِ گیجِ گیجِ خواب هستم
واسه اینکه از شدت خارش نمیتونستم بخوابم از صبح تا اخر شب ۴ تا هیدروکسی زین خوردم
تاثیری نداره روم فقط تلقین ولی لامصب خواب آور بود باز چون خیلی حساسیتم زیاد شده بود و احساس میکردم همه جونم زخم شده 
یه زولپی رست هم که قبلا مامان برام گرفته بود اوایل که اصلا بخاطر خارش خوابم نمیبرد خوردم
دیشب هیچ تاثیری نداشت چون هی میخوابیدم بیدار میشدم 
ولی الان آنچنان گیج خوابم و سرگیجه و سردرد دارم که اصلا نمیفهمم چی به چیه!
به مام
اولین دادخواست سال ۹۹ رو مینویسم....
البته تا شب...چون الان به شدددت خوابم میاد!
خوابم میاد...و بابا دوباره شده استاد شائولین...
میگه باید از حفظ بگی پرونده به کدوم ماده ها میخوره...
و من فقط ماده ۱۹۰ یادمه...!
امروز از اون‌روزاس که ممکنه تاشب هزار تا پست بذارم...و فردا همشو پاک کنم!
ساعت 1:05 دقبقه نیمه شبه و من هنوز ببدارم!
هر شب این موقع خواب بودم. نمیدونم چرا امشب خواب تو جشام نمیاد!
حتی هر هم خوابم نبرد!
همیشه وقتی کتاب میخوندم 5دقیقه بعدش خوابم میبرد. الانم که کتابمو خوندم و تموم شد و هنوز بیدارم.
فردا هم باید برم سرکار.
جالبه مسکن هم خوردم!
فکر کنم تاثیر نسکافه های امروزه!
شایدم خودمو چشم زدم! سر شبی مامانم میگفت سیب بخور راحت بخوابی.
گفتم من راحت خوابم میبره.
الان که همچنان بیدارم. هر چقدرم به گوشی نگاه میکنم فایده نداره
چشمام رو که میبندم تنها یه چیزی میاد تو ذهنم... درد کهنه یه دل
عاشق رو فقط فقط معشوقش میتونه درمان کنه. معشوقه ای که خیلی راحت گذاشت و
رفت. خیلی راحت تمسخرم کرد... خیلی راحت عشق منو نادیده گرفت.
من هیچ
وقت زیر قولم نزدم، تا آخرش موندم، تا پای مرگ و رفتن آبرو باهات موندم.
فقط ازت خواستم که بمونی. فقط خواستم که هر از گاهی معمولی با هم صحبت
کنیم.
دلم تنگه خیلی بی قرارم... آخرش که چی؟ این زندگی به کجا
میخواد منو ببره؟ زنده بودن لیاقت میخواد که من ندار
 خواب دیدم...
آشفته بودم از اینکه حتی توی خوابم هم تو را باید شریک شوم.
تو را قایم می کردم و همه را پس می زدم...
 
پ.ن:
خوب شد کسی توی خوابم نبود تا یادم بیاورد که توی بیداری اصلا هیچ سهمی از تو ندارم چه رسد که...، خوب شد کسی نبود تا یادم بیاورد وگرنه حتما دق می کردم.
طرف تغییر احوالاتشو برام گفت و منم برای دیگران نشرش میدم
روز 3
 پنجشنبه 8 اسفند 98: سه روزه که خیلی کم حالت تهوع دارم- گلوم خشگه- تک سرفه هم دارم و امروز کمی سردرد دارم-کمرم کمی درد گرفته
روز4
 جمعه: علام 5 شنبه بیشر شده-اشتهام خیلی کم شده
روز5
 شنبه: دیشب به علت سردرد تا صبح خوابم نبرد و بعداز نماز دوتا آدالت کلد خوردم و یه ساعتی خوابم برد. در طول روز سردردم کمی بهبود یافت- تب تا 39 رفته-اشتها خیلی کم- بشدت خسته(انگار دماوندو رفتم)- کمرم درد میکنه- خ
 
دوست دارم بیشتر کتاب بخونم و بیشتر گیتار تمرین کنم . حتی حالا دلم میخواد برگردم و دوباره یه سری از کتاب‌های درسیمو بخونم . چون وقتی تو محیط کار قرار میگیری میفهمی کدوم یکی از اون درس‌ها واقعا لازم و کاربردی بود و کدومش مزخرف و حاشیه.بگذریم،میخواستم بگم این روزا خیلی دلم میخواد که بیشتر به هنر و ادبیات مشغول باشم چون کاملا احساس نیاز کردم بهشون و فهمیدم که چقدر واسه ادامه دادن بهشون نیاز دارم . اما دائم شیفتم و زمان‌هایی که خونه‌م اونقد خ
دیشب وسط نوشتن پستم خوابم برد و صفحه گوشیم روشن مونده بود. زیاد اتفاق افتاده که وسط کار با گوشی بخوابم ولی هیچ‌وقت دیگه دستم نخورده به صفحه. خیلی مسالمت‌آمیز من و گوشیم باهم کنار اومدیم:دی. این‌دفعه پستم منتشر شده بود و واقعا خیلی تعجب کرده بودم. 
فاطمه اومد بهم گفت دیشب گوشیت آلارمش زنگ خورد و اومدم برات قطع کردمش. گفتم فاطمه امکان نداره من خوابم خیلی سبکه:)) گفت نمی‌دونم دیگه. تازه یه چیزی داشتی می‌نوشتی برات ذخیره رو زدم:)) گفتم لطف کردی و
میلی به زندگی ندارم، از خودکشی و مرگ می‌ترسم فلذا به خواب پناه میارم. از صبح تا حالا که ساعت ۳ بعدازظهر هست خوابم. فقط پاشدم صبونه و نهار خوردم و باز خواب. حالم بده و میلی برای ادامه ندارم. همه‌ش هم بخاطر رفتارهای اخیر میم هست. سرد و بی‌حوصله شده. خوابم میاد. باید برم به علم مردگان .
عصر بخیر 
تازه از حموم اومدم هنوز بدن درد دارم که رفتم دوش اب گرم بگیرم البته ارامشش تا همون موقع بود که حموم کردم الان انگار تمام عضلات بدنم سلول به سلولش درد میکنه اما قابل تحمل. قبلش خواستم بخوابم نشد. گفتم برم حموم بعدش بیام بشینم سر کارم تا خوابم بگیره. امروز خیلی خوابیدم. خیلی :(((( حالا سعی میکنم درستش کنم. جبران کنم کم کاریمو البته یه ذره خوابم گرفته ها ولی نمیخوابم حتی اگه حسم به کتاب نیست خورده کاریامو انجام میدم. اینقدر خوشحالم فردا دوباره وقت
در راستای آمادگی برای ورود به ماه مهر دارم خوابم‌رو کم کم تنظیم می کنم ،فعلا سه شبِ دوازده می خوابم تا نه که تا مهر این ساعت رو برسونم به یازده تا هفت.
چون سال تحصیلی امسال، سال تحصیلی نیست که، ماراتونه :// اشتباه اول اشتباه آخره -_- 
می‌خوام اون اشتباه سر هر چی که باشه حداقل سر خواب موندن نباشه.
+ ایام محرم تسلیت.
++ منم دعا کنید لطفا.
حدودا یه یک ساعت هست که بیدار شدم. دیشب بابا میخواست داروهای مارو بگیره ما هم گفتیم میایم شانس آوردیم تو پاسداران داروخانه ای داشت چند جای دیگه ای که گشته بودیم نبود بعدشم بستنی زدیموتا بیایم خونه ۱۲ شد. من دیگه سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد صبحم که خواب موندم الانم هنوز روزمو درست شروع نکردم. انگار یه قرن بود نخوابیده بودم. حالا امشب یاید دوباره زود ببخوابم خوابم تنظیم بشه. هیچی دیگه بریم امروزو داشته باشیم که کلی کار دارم. 
دیشب بعد عمری کی
من دیشب تا یک بیشتر نتونستم بیدار بمونمو مغزم نکشید :/ رو به بیهوشی بودم. الانم هنوز خوابم میاد ولی دیگه بیدار شدم. هنوز صبحونمو نخوردم اونو بخورم خواب از سرم بپره پاشم کار کنم که امروز دیگه بتونم تمومش کنم. کاش خوابم از سرم بپره.
دیشب و پریشب تا صبح بیدار بودم. حالا فردا ک امتحان دارم و هنوز دو جلسه از 6 تاش مونده به همین زودی خوابم گرفته! 
ساعت بیولوژیک بدن من طبق امتحان تنظیم میشه :))
+ خاک تو سرت پلک چشم چپم که از صبح تو دیگه منو روانی کردی از بس پریدی!  :|
پربشب نشسته بودم لبه تخت...ساعت سه بود...خوابم نمیبرد از دل گرفتگی...
دیشب پیام داده بودن بچه ها...با کلی شکلک و خنده و ....
اروم سرمو گذاشتم روی بالش و چشمامو بستم...
نفهمیدم ساعت چند بود که خوابم برد...
من نمیتونم با کسی قهر باشم...نمیتونم دل چرکین باشم...
همه برفا و یخا اب میشن با اولین اشعه مهربونی...
تو رو خدا دیگه با من با بدجنسی و تلخ زبونی حرف نزن...حرف نزنین....
من میمیرم...من تحملشو ندارم...
بعدازظهر در حال کتاب خواندن خوابم برد. خواب دیدم که نشسته‌ایم و مثل همیشه حرف می‌زنیم. اینکه از چه چیز حرف می‌زدیم را به خاطر نمی‌آورم اما حافظه دستانم هنوز لطافت و زیبایی موهایت را به یاد می‌آورد؛ دراز کشیدی کنارم و من انگشتانم را لابه‌لای موهای سیاهت تاب می‌دادم. غیرمنطقی است اما کاش هیچ‌وقت از خوابم بیدار نمی‌شدم. کاش میشد در یکی از همین خواب‌ها جا می‌ماندم. 
دیشب به محض اینکه چشمامو بستم خوابم برد .
حالا خوابم...
خواب دیدم تو یه عملیات جنگی بودم!!
ومنم فرمانده!!!
اقای لاریجانی بی سیم چی بود!!
مدام پشت سرم می دوید ومنم دستور میدادم ! ( این قسمتش راضی ام :)) )
اخه چرا باید همچین خوابی ببینم؟؟
از شهرها باتانک رد میشدم و با عینک دودی مرز هارو میدیدم!! 
ادامه مطلب
خب به این لحاظ هم تو این ده سال شبیه به میم شدم که هر وقت اندوهی عمیق دارم می‌گیرم می‌خوابم و بله الان ۱۰.۵ صبخ بعد از پایان و کات با ح است و من تازه از خواب بیدار شدم و به نحو عجیبی سنگینم. البته حالم بهتره. نمی‌تونم بگم گور باباش و نمی‌تونمم بگم تخممه هیچ، فعلا واسه ابله گفتنش ناراحتم و ترس دارم یه بار دیگه‌ای بیاد و من بازم شل کنم. کاش بلد بشم شل نکنم و جلوش وایسم. لعنت به این دل هرجایی ولی بالاخره که باید جلوش رو بگیرم که؟ خلاصه که امروز حمو
نمیدونم چرا برنامم این روزا اینقدر زود انجام میشه انگار یه روز بلندو بالا دارم که وقت بهم زیادم میده با این حال برام زود میگذره. خیلی زود. البته میتونم کتابمو بخونم فقط نصفش مونده فردا سعی میکنم تمومش کنم ولی امشب سردرد گرفتم. میتونم یه مروری رو زبانا داشته باشم تا وقتی که خوابم بگیره. یه داستان پلیسی هم از آلن پو خوندم میترسم خوابم نبره شب :دی. دارم برای خودم سیب زمینی سرخ کرده درست میکنم. بعد از مدتها واقعا هوس کرده بودم. البته مامان دارره سر
فردا امتحان علوم دارم..
یکی از سخت ترین امتحانای دنیا اونم برای منی که هیچ وقت نتونستم معنی چیزایی که دارم میخونم رو بفهمم:/
ساعت ۱ شبه و من هنوز دو فصل دارم که نخوندمشون:))
زندگی قشنگیه نه؟
خیلی دوست دارم به دیروز برگردم و یکی بزنم پس سر خودم و بگم ‌"گمشو برو پای درسات"
ولی خب نمیشه-_-
الان دلم میخواد تو تخت گرمم دراز بکشم و کل این زندگی رو به تخمام دایورت کنم و خیلی راحت بخوابم..
حتی گفتنشم باعث میشه بخوام از خوشحالی اشک بریزم~
ولی اینم نمیشه..
نت
دیشب گردهمایی آدم های گذشته در خوابم بود!
صبح باعوارضِ خوابم( دلتنگی،نفرت و علامت های سوال حل نشده )درگیر بودم تا اینکه یکی از دوستان سابق را در دانشگاه دیدم!
حاشیه امن را چسبیدم و سریع گذشتم،گرم صحبت بود و من را ندید وگرنه باید احوالپرسی مسخره شروع میشد!
ریسمانی که بریده شده هیچ وقت ترمیم نمیشود برای همین ترجیح میدهم با هیچ کس از ادم های مرتبط مراورده نداشته باشم.
آهنگ گوش می دم تا مغزم کار کنه ، آدامس می خورم که خوابم نبره تا این طرح پژوهشو بنویسم
و دارم به این فکر می کنم که واقعا مغزم بدون آهنگ گوش دادن کار نمی کنه؟
احتمالا برای کارهایی مجبور باشم انجام بدم یا وقتایی که خسته باشم ! نمی دونم امیدوارم این طور باشه
+ همه کارهای این ترمو گذاشتم برای هفته آخر. قشنگ لفتشون دادم تا برسم به هفته آخر 
+ از این که احتمال زیادی وجود داره که بعد از این روزها و چند هفته ، دیگه پامو هیچ دانشگاهی نزارم ، حس مبهم خوبی دا
سلام
این روزها زندگیم منظم شده. دارم سعی می کنم به افکارم هم نظم خاصی بدم.
هفته ای چهار روز پیاده روی میرم.
تقریبا هر روز مطالعه می کنم.
تقریبا هر روز آشپزی می کنم.
به مسایلی که دوست دارم فکر میکنم.
همه کارهام را مینویسم که کاری از قلم نیفته.
سعی میکنم افکارم را مدیریت کنم.
آدم های زندگیم را دسته بندی کردم و به هر دسته اولویت دادم. برای ادم های با الویت پایین وقت زیادی نمیذارم.
 
خوابم بهتر شده. 
 
سعی می کنم کنترل همه چی دستم باشه.
 
بچگیام یه کابوس داشتم.‌ هر شب می‌اومد سراغم. می‌ترسیدم ازش. یه شب با گریه رفتم پیش مامانم. براش کابوسم‌ رو تعریف کردم.‌ گفت این دفعه که اومد توی خوابت بهش بگو "برو گم شو از خوابم". فرداش وقتی کابوس تکرار شد بهش گفتم "برو گم شو از خوابم".. رفت گم شد! 
کاش توی واقعیت هم می‌شد به بعضی فکرها و نگرانی‌ها گفت "برو گم شو" و بعد واقعا بره! شایدم شد.. 
برای شما هم پیش اومده که بیدار بشید صبح و موبایل چک کنید و وسطش خوابتون ببره؟
دیشب خوابم نمی برد از غم و غصه. صبح که بیدار شدم رو تخت داشتم گوشیم رو چک می کردم. حالم خوب بود برعکس دیشب. انگار صبح با خودش کلی طراوت و تازگی و رفرشی اورده بود. گفتم بزار به تلافی دیشب بخوابم دوباره. این بار وسط گوشی چک کردن خوابم نبرد، از قصد خوابیدم دوباره. با کلی روحیه خوب که انرژی منفی دیشب از بین بره. خیلی خوب بود. امتحانش کنید.
 
تو مرا از دست دادی ای دوست
من که زندگی دارم ای دوست
هرچه از عشقت کنارم ماند
به خودت میسپارم ای دوست
بعد از تو باران هنوز می بارد
بعد از تو این خانه هنوز مرا دارد
در خوابم نمیبینی مثل مرا دیگر
غرور من این جاست تنها نمیمانم
راحت برو بگذر 
آرامشی دارم که طوفان را بغل کردم
همین دیوانگی را من ببین ضرب المثل کردم
نداری ارزش ماندن کنارم را نداری
هیچ نشانی تو از عاشق ها نداری
نه نداری تو دگر در قلب من جا نداری
سلام
برای کمبود خواب شبانه چه راه حلی دارید؟، راستش من هر شب ساعت 12 آماده خواب میشم، ولی حدود 4 ساعت بعدش به زور خوابم میبره، واقعا نمیدونم چیکار کنم، کل زندگیم به خاطر خوابم مختل شده، دوست دارم صبح ها ساعت 7 یا 8 بیدار بشم، ولی چون دیر میخوابم برام تبدیل به آرزو شده.
لطفا راهکار بدید، واقعا ممنون میشم.
ادامه مطلب
خوابم نمی بره 
اینکه عصر سه ساعت خوابیدم بی تاثیر نیست 
اما کانون فیلم دانشگاه دوباره برگشته اونم با جوکر . 
زندگی من می تونه همینجا تموم شه 
ناراحتم که این ساعت های شبانه روز ، توی این سکوت های بی نظیر بامداد که میشه فکر کرد ، میشه موزیک گوش داد ، میشه کتاب خوند ، میشه حتی درس خوند ، میشه با خدای خودت گفتگو کنی ... توی این ساعت ها ، که خوابم .
بگو
بگو به باد که ما با آفتاب زاده شدیم و با آفتاب طلوع خواهیم کرد 
 
دو راهی بی تفاوت بودن یا نبودن 
نمی تونم تصمیم بگیرم ... نمیخوام اونی که ضرر میکنه باشم
 
+ من با ناخن بلند مشکل دارم  وقتی خوابم خودمو باهاش چنگ میگیرم ... میشکنه حس چندشی بهم میده ... کثیف میشه باز حس‌چندشی میده ...دستم میزنم بهش حس چندشی میده بهم ... چرا شما ناخن بلند دوست دارین ؟میرین میکارین و غیره؟!؟ البته من با مال شما مشکلی ندارم فقط نمی دونم چطور شما باهاش مشکل ندارین ولی من دارم:/ 
امروز واقعا اتفاق خاصی نیوفتاد ،نزدیک نه و نیم صبح خوابم برد و نزدیک دو ظهر چش وا کردم که قل بخورم دیدم دوتا چش سبز زل زده بم،بعله،گربه بود رفته بود گوشه ی تخت ک یه باریکی بین دیوار و تخته قایم شده بور چنان جیغی زدم ک همه سکته کردن بعدم بی هیچ مقدمه ای دراز کشیدم سریع خوابم رفت و بیشتر نگران مسابقه ی عزیزترین بود ک خداروشکر اول شد،و تاندون پشت پاش انگاری مشکل پیدا کرده ک فردا باید بره دکتر،بعد افطارم طبق هرشب پتوس و سینگونیوم و غبارپاشی کردم و
محدثه، مرا در آغوش بگیر. تا بتوانم در ناملایمات روزگار دوام بیاورم. مرا در آغوش بگیر. آغوشی که لبریز از دوست داشتن هست. محدثه، بگذار سر به زانویت بگذارم. تا آسوده ترین خواب عمرم را داشته باشم. وقتی روی زانوی تو می خوابم، فقط خداوند لایق است به خوابم بیاید. محدثه، هر وقت ناراحت باشی بیشتر می بوسمت. بوسه های سرشار از دوست داشتن، بوسه های که پس از دیگری می آیند بی آنکه برچسب تکرار بخورند. محدثه، محدثه، محدثه من، جاری کردن این نام بر روی لبانم احسا
 گفتم قربانت گردم مطلبی در دل دارم که بخاطر ان اندوهگینم می خواستم انرا از پدر شما بپرسم پیش امد نکرد فرمود ای احمد چیست ان عرضکردم اقای من از پدران شما برای ما روایت کرده اند که خوابیدن پیغمبران بر پشت و خوابیدن مو منین بجانب راست و خوابیدن منافقین بجانب چب و خوابیدن شیاطین برو افتاده و دمر است  فرمود چنین است عرضکردم اقای من هرچه کوشش میکنم بدست راست  بخوابم ممکن نمیشود خوابم نمیبرد  حضرت ساعتی سکوت نمود  سپس  سپس فرمود احمد نزدیک من بیا
تنفر... حسیه که به استاد مهندسی اینترنت دارم. بعد کلاسش که هیچ انتراکی هم نداره، کلاس بعدی کنسل شده بود. ما رو از هشت تا دوازده به عنوان جبرانی نگه داشته. وقتی اومدیم بیرون داشتم ضعف میکردم از گرسنگی و مغزم شارژش تموم شده بود. 
قرار بود به جای اون کلاس کنسل شده بریم کافه!
 
پ.ن: الان خوبم و دلخوش به همین چای و شکلات باراکا موقع کار . برم چند تا کارامو انجام بدم و کتاب بخونم سکم. فردا هم نوبت ژلیش دارم که این ناخنارو سر و سامون بدم.
پ.ن2: این ارث نوشتن
امروز همه‌ش گریه کردم و تهدید کردم که اگر حالم رو خوب نکنی باهات قهر میشم ، موقع سجده اشک هام ریخت و گفتم میدونم که میبینی اگر کاری نکنی دیگه باهات حرف نمیزنم.چشمام درد داره ، میخوام بگم من همون دختر بچه ی سه ساله میشم باز، گریه میکنم، پا میکوبم رو زمین، خودم رو میکشم تا تو خوبم کنی.
امشب ازت دلخور میشم تا بیای و از دلم دربیاری...!منتظرم بیایی زود... 
خوابم نمی برد، نشسته ام درون خودم و به این فکر میکنم که چرا هیچ آهنگی در من نمی نوازد؟! چرا هیچ کاری مرا به حرکت وا نمی دارد؟! 
شاید مرده باشم!  دم به دم ساعت را نگاه میکنم و می بینم که زمان می گذرد. ثانیه ها از پی هم می روند و می آیند ولی درون من همه چیز ساکت و ساکن می ماند. 
خوابم نمی برد بی آنکه بدانم چه چیز مرا بی خواب کرده.  بی آنکه چیزی بخواهم بی آنکه اندیشه یا احساسی مرا درگیر کرده باشد، گویی پر از هیچم و بی تفاوت، حیرانم که چرا قدرت این حجم ان
واقعا تو خوابم موندم. تا حالا هیچوقت اینقدر نمیخوابیدم و اینقد ظهرا خوابم نمیگرفت. درسته باید تا قبل از سربازی قشنگ استراحت کنم، ولی با این وضعیت تو خدمت میمیرم به خاطرِ خواب.
این مدت همش زمانِ خوابم بد بوده. روزایی هم که صب به موقع و نسبتاً زود بیدار شدم، ظهرش قدّ یه ثریا قاسمی خوابم گرفته و گرفتم خوابیدم و باز شبش دیر خوابم برده و دوباره تایمِ خوابم واسه چند روز به هم ریخته. 
موندم چیکار کنم با این خوابِ اسطوره ای. واقعاً تو طول زندگی هیچوقت
دانلود آهنگ مهراد جم خوابم برد
Download New Music Mehraad Jam – Khabam Bord
هم اکنون ، موزیک جدید و شنیدنی مهراد جم به نام خوابم برد با لینک مستقیم و دو کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ همراه با متن آهنگ از سایت موزیک من
شاعر و آهنگ: مهراد جم, تنظیم: مسعود جهانی
” کار دلی “

ادامه مطلب
شب تلخ برای من بللخره صبح شد ،شبی که برای اولین بار دمنوش واسه  بی قراری هام مرهم  نبود ،و نصف قرص آرام  بخش  شد بهونه خوابم .
شب تلخی که گریه های زیادش ،منو به دکتر کشوند .
شب تلخی که کاش مثل کابوس بود.
شب تلخی که شاید بشه نقطه شروع جدید واسه من ولی در حال حاضر دوست دارم دیروز پاک بشه  از ذهنم.
خواستم وبلاگم حذف کنم ،شاید اینکارا انجام بدم ،ولی نخواستم بی خبر برم .‌‌..
شایدم ناراحتیم ته نشین بشه و روزای  آتی باعث بشه  حذف نکنم...
ولی اگه اومدین و
سرم را بوسیده بود در خواب و رفته بود...
نه متوجه محبتش شدم نه متوجه رفتنش...
دو روز قبل را به خاطر اتفاقی خوشایند،اصلا نخوابیده بودم...
تمام بدنم درد میکند...
به زور خودم را از جا بلند میکنم و به یخچال میرسانم و باقی مانده ی پیتزا و سیب زمینی را داخل ماکروفر میگذارم و خودم را به آب میرسانم...
برمیگردم و همانطور سر پا پشت کانتر آشپزخانه پیتزا و سیب زمینی را یک لقمه ی چپ میکنم...
نگاهی به ساعت می اندازم،نگاهی به رخت خواب در هم پیچیده...
اصلا تصمیم دارم ه
دوباره خوابم میاد اما به هر زوری شده خودمو بیدار نگه داشتمو دارم کتابو میخونم. میترسم باتریم تموم بشه و نتونم ادامه بدم. وضعیت مزخرف ازت متنفرم :(((( همین خبر مهم دیگه ای نیست فقط سعی میکنم امروز مزخرف پیش نره و بتونم کار کنم. 
من میرم رو تخت و چراغا رو خاموش میکنم. خوابم نمی بره اما باید سعی کنم. گمونم یه روزی این کابوس ها متوقف میشن و من بازپخش اونا رو بیشتر و بیشتر و بیش تر متوقف میکنم. اما میدونم که الان شب درازی رو پیش رو دارم و باید فردا صبح زود تر بیدار شم و یه قطالر بگیرم.
-دختری در قطار
سه روز مستمر است در حال نوشتنم. صبح با استرس تعویق کارهایم از خواب بیدار می‌شوم. همین طور که چشمانم را باز می‌کنم، کیف لپ تاپ را با دستم جلو می‌کشم و سرم را از روی بالشت برمی‌دارم و به جایش لپ تاپ را می‌گذارم. تق تق تق چیزهایی که ته ذهنم شناور هستند را روی صفحه می‌آورم و یکی یکی جلوی پروژه‌هایی که باید بنویسم و ایمیل کنم را خط می‌زنم.
شب‌ها با چشمانی دردآلود و دستانی که سر انگشتانش پینه بسته پتو را روی خودم می‌کشم و می‌خوابم و حتی در خواب
صد و بیست نظر منتظر تایید...
و من همچنان قصد جواب دادن و تایید کردنشان را ندارم...
قصد دارم ها...
ولی باسن مبارک کمی تنبلی میکند!
چند روزیست به خانه ی پدری برگشته ام ، آن هم از سر بی میلی و اجبار...
اجبارِ کارهای اداری خودم و اجبار به تخلیه ی اتاق خوابم چون چند وقت دیگر اسباب کشی است...
بله...
مامان و بابا بالاخره بعد از N سال خانه را تغییر دادند...
من بعد از هفت سال فارغ التحصیل شدم...
اصلا شک دارم بخواهم به نوشتن اینجا ادامه دهم...
چند وقتیست در ذهنم آرزوه
بی نهایت سبز و 
بی نهایت روشن
با تو زیبا میشه
چهارفصل بودن ... ❤
 
 
× از آهنگ چهارفصل حامی 
× این باشد تا بعد بیشتر بنویسم ... الان یک ساعته دارم با کلمه ها ور میرم تا بنویسم اما اینقدر خوابم میاد و اینقدر چند وقته ننوشتم اینجا ، سخته
شاید یک سالی میشه دارم تلاش میکنم که ساعت خوابمو تغییر بدم. ساعت خواب من زمانی بد شد که اینترنت شبا مفت بود.اگرچه واسه دانلود نیازی نیست بیدار باشی ولی وب گردی بدون دغدغه حجم یه چیز دیگه بود ولی الان دغدغه حجم ندارم. 
زود بیدار شدن همیشه حس خوبی داره حتی اگر بعد از ظهرش چهار ساعت بخوابی. ولی مشکل اینجاست. فرض کنین من عادت کردم شبا ساعت 2 بخوابم، و تصمیم میگیرم ساعت 8 صبح هر روز از خواب بیدار بشم. ساعت 2 میخوابم و ساعت 8 در شرایطی که گوشیم با فاصله
به اصرار خواهر کوچیکه یکم از ماسک عسل و دارچینش رو به صورتم زدم ...
صورتم بشدت میخاره و بشدت خوابم میاد ...
و یه لحضه تو خیال خودم دیدم که خوابم برده و هرچی حشره و جن و انس و لولو که شبا از کمد ها و زیر تخت میان بیرون به صورت عسلیم چسبیده ...
و صبح با یه صورت سنگین از خواب بیدار میشم و همینجور که سعی دارم بشینم متوجه میشم بالشم هم به صورتم چسبیده ...
وای نه ... (و ابرهای خیال رو از بالای سرم دور میکنم)
خیال شیرینی بود اونم به جهت عسلی بودنش ...
در ضمن کلی ب
یازو...امروز روز بد و سختی بود. بد از جهت اینکه حس های بدی داشتم. و سخت از این جهت که نمیگذشت. امروز هوا تو شرکت به شدت گرم بود و تحمل کار همزمان با گرما خیلی سخت بود. فشار کار هم یهو زیاد شد روم. از من چند تا کار میخواستن و من کشش و وقتشو نداشتم. یازو من امروز گریه کردم. از این گریه ها که بند نمیاد و خالی نمیشی. من زود گریم میگیره. ولی این گریه فرق داره. من وقتی اینجوری گریه میکنم از اعماق وجودم رنج میبرم. گلوم پر بغض شده بود و اشکم سرازیر میشد. خیلی و
همین که با دیدن عکسای جدیدت دلم ضعف نمیره، همین که شبا بدون گریه خوابم میبره. همین که دیگه از خاطره هات فرار نمیکنم. همین که واسه واکنش نشون دادن به حرکاتت هزار بار دو دو تا چهارتا نمیکنم، همین که میون حرفات دنبال استعاره و کنایه های معنادار نمیگردم؛ یعنی دارم دوباره "خودم" میشم. دارم ترمیم میشم از نو. دارم میگذرم از روزهایی که باید بگذرن.
اونقدر مینویسم که حتی واژه هام هم تو رو از یاد ببرن، اشتباه شیرینم :)
من میرم رو تخت و چراغا رو خاموش میکنم. خوابم نمی بره اما باید سعی کنم. گمونم یه روزی این کابوس ها متوقف میشن و من بازپخش اونا رو بیشتر و بیشتر و بیش تر متوقف میکنم. اما میدونم که الان شب درازی رو پیش رو دارم و باید فردا صبح زود تر بیدار شم و یه قطار بگیرم.
-دختری در قطار
ی عالمه سفارش خیاطی گرفتم از استرس و فکر و خیال خوابم نمیبره!
اسمی که انتخاب کردم خوبه؟
پناه؛ اولین پناه هر آدمی لباسشه
چرا دارم این کارارو میکنم؟!
چرا استادم میگه خیلی با استعدادی و میتونی مزون بچرخونی
چرا انگار اعتیاد پیدا کردم
چرا مدام ذهنم داره میبره و میدوزه!
یک: دیروز که اولین روز سال ۹۹ بود، به احترام شهادت حضرت موسی کاظم علیه السلام که در همان روز بود، سال نو را تبریک نگفتم و تبریک و شاد باش را برای امروز گذاشتم. پس حالا هم عید نوروز و هم عید مبعث را تبریک می‌گویم و برای تک‌تک‌تان آرزوی سالی به دور از بیماری و بلا و پر از سلامتی دارم.
دو: صبح که از خواب پاشدم احساس می‌کردم خیلی خوابم میاد و بدنم کوفته است. یکم که فکر کردم یادم اومد که دیشب ساعت‌هارو جلو بردن. من همیشه دو روز از سال رو با ساعت مشکل
دیروز خیلی طولانی بود
شب قبلش نخوابیده بودم تقریبا، سه تا کلاس داشتم 
روزه بودم
عصر هم رفتم مجلس ختم :(
دیدمش ولی کم. بچه ها عجله داشتن و برگشتیم.
یکم بعدش پیام داده بود: رفتین؟ من گفتم کاش مونده بودیم. بعدش فهمیدم پیش اسماعیله و خوشحال شدم. 
برای خودم جالب بود که دیروز هیچی حس نمیکردم. نه خستگی ، نه گرسنگی. اصلا انگار نه انگار که روزه م. انگار نه انگار که نخوابیدم. بعدش اومدم خوابگاه و دوش گرفتم و افطار کردم و نماز خوندم و گفتم هرطوری شده باید بخ
یکی از چالش‌های اخیر من این است که موقع خواندن داستان قبل خواب، لالایی یا وقتی که می‌خواهم ادای خوابیدن رو در بیاورم که "لیلی جان ببین مامان خوابید، تو هم بخوابی دخترم..." واقعا خوابم می‌بره :-|
و نه این که یک کله بروم تا صبح، یه هو می بینی ساعت یک، دو، یک ساعتی حوالی نیمه شب بیدار میشم، با دندان نشُسته، نماز نخونده و از همه داغون‌تر این که دیگه خوابم هم نمی‌بره و یکی دو ساعت به سقف باید خیره بشم و گوسفند بشمارم :-|
* وقتی اذان مغرب ساعت ده و بیست
این روزا که کلا دیر شروع میشه چون خوابم زیاد شده ساعت نه نیم ده بزور چشمامو باز کردمو صبحونه خوردمو نشستم پای کتابم. فرگه و راسل رو تموم کردم. وقتی میفهمم تند میخونم. الان فقط ویتگنشتاین مونده که اونم یه ذره استراحت کنم میرم سرش و میخونمش و این کتاب برای بار دوم تموم میشه. 
بهت گفتم شنبه وقت دکتر دارم؟ هم روانپزشک هم روانشناس؟ ترجیه میدم کتاب بخرم اما رفتن پیششون واجبه. حداقل الان اینطوری فکر میکنم. 
یه خورده خوابم گرفته اما نباید بهش توجهی ک
متن آهنگ Sweet Heart پوریا پوتک
یه حس بدی دارمالآن که نیستی کنارم تووی نخت خوابمدارم فکر میکنم بی تو چقدر سخته واقعاقدرتو ندونستم ازبس که پست و خوارمبدجوری صدمه دیدم From Insideامشب زده به سرم بکنم من Suicideدیگه تکست نمیده کسی بگه بهم Sweet Heart
ادامه مطلب
راز این خاطر پریشان را میکشم بر نگاه ناز آلود نرم و سنگین حجاب مژگان را دل گرفتار خواهشی جانسوز از خدا راه چاره می جویم پارسا وار در برابر تو سخن از زهد و توبه می گویم آه ... هرگز گمان مبر که دلم با زبانم رفیق و همراهست هر چه گفتم دروغ بود دروغ کی ترا گفتم آنچه دلخواهست تو برایم ترانه میخوانی سخنت جذبه ای نهان دارد گویا خوابم و ترانه تو از جهانی دگر نشان دارد شاید این را شنیده ای که زنان در دل ”آری و نه“ به لب دارند ضعف خود را عیان نمیسازند راز دا
خیلی وقت بود که راحت می‌خوابیدم. و به قول ملت خواب نمی‌دیدم. چندین سال(البته درستش اینه که خواب‌هام رو یادم نمیموند)
اما ده روزه که شب‌هام دیوانه کننده شدن.
اول اینکه خوابم نمی‌بره. هر شب دست کم دو سه ساعت توی رخت خواب تقلا می‌کنم.
بعدشم که خوابم می‌بره تا همون ساعت شیش و هفت، دو سه بار خواب می‌بینم و از خواب می‌پرم. یعنی هر ساعت تقریبا یک‌بار، ساعتی یک خواب، خواب‌های لعنتی مزخرف :|
اوضاعیه خلاصه
من تازه میخوام بخوابم. حالا مگه خوابم میبره تو عمر ۲۵ سالم اینقدر زبان نخونده بودم که امروز خوندم حالا فردا میبرتم پای تخته به تته پته میفتم :/ شانس نداریم که همه جمله ها تو مغزم پخشو پلان. هی من میگم من نمیتونم حفظ کنم همینه. فکر‌کنم باید کتاب بخونم تا یادم بمونه نه؟ نمیدونم دوست دارم به خیر و خوشی فردا تموم بشه فقط. خسته نشدما ولی استرساش رو مخمه. نگرانی خوب یا بد بودن. میدونم هر کاری که شروع میکنی اگه بخوای نتیجه بده سختی هم داره. ولی من دوست
خواب دیدم جنگ شده نامزدم داره میره جنگ .... دم رفتن با مافوقش اومدن جلو در خونه ام ، مافوقش سلام نظامی داد و یه جمله ای رو با بغض بلند گفت ، رفتم جلو بهش دست دادم و رفت ....
نامزدمم بهم یه سری جزوه داد ، بهش دست دادم خداحافظی کردم ولی دستهای هم رو به زور ول کردیم... 
میفهمیدم  سالها داره میگذره ، و برام عکس میفرستاد و من عکس ها رو دونه دونه با دقت نگاه میکردم...
اغلب عکس ها تو فصل زمستون بود و سرد ....
خوابم خیلییییی واقعی بود ! 
الان از خواب بیدار شدم ، 
دلم میخواد یه شب بشینم برات حسابی غر بزنم
ولی انقد خسته ام که هنوز شروع نکرده خوابم میبره
صدالبته دیگه شک دارم به اینکه صدامو بشنوی
یه جوری شده که انگار منی وجود نداره
یه جوری که دیگه دلم نمیخواد حتی حرف بزنم باهات...حرف معمولی
این همه تفاوت...چرا؟
میدونی چیه؟
خر ما از کره گی دم نداشت... شما که بی خیال مایی
منم بی خیال غر زدن میشم
...
من۴۰ سالگیم کجام؟!شغلم چیه؟! تحصیلاتم چقدر؟!کجا زندگی میکنم؟ درمورد امروزم چی میگم؟ حالم چطوره؟!کدوم رفیقامو هنوز دارم؟ ارزوم اینه برگردم به امروز یا راضی ام؟!به بچه ام میگم من نتونستم ولی تو میتونی؟! یا نه یه الگو‌شدم براش!؟
یه زن مستقلم یا نه؟!
صاحب یه زندگی معمولی ام ؟! 
جایگاه اجتماعیم ؟!
چقدر مبهمه مغزم سوت میکشه
یعنی چی میشه آخرش؟! 
 
+کاش می شد بهشون فکر نکرد؛دلم میخواد بخوابم ولی نمیشه این خیالات نمیذاره
 
فکر کنم یه خورده زیادی سحر خیز شدم! به هر حال که امروزم شروع شد. نمیدونمم با چی شروع کنم. احتمالا با زبان. احساس میکنم خیلی زوده ولی اصلا خوابم نمیاد. خب یه روزاییم اینجوری میشه دیگه. از ساعت سه نصف شب شروع میشه :ددی.  شایدم دفترمو بنویسم. چند برگ آخرش هست. حالا خودمم دارم و نمیدونی چقدر برام با ارزش هستش. 
خواب دیدم شب جشن ازدواجشه ولی چون‌طرف رو دوس نداره داره با یکی دیگه‌فرار میکنه:/
نقش من چی بود؟ از اول تا اخر دنبالش میدویدم که قانعش کنم بلکه برگرده و فرار نکنه. حرفشو بزنه و بجنگه!
چرا تو خوابم استرس دارم‌من؟ ینی واسه خودم غم و غصه تولید میکنم همینجوری! چقد تو خواب حرص خوردم و فک زدم واسشون تا خود فرودگاه!
+ و آدم دلش که بگیرد دردش را به کدام پنجره بگوید که دهانش پیش هر غریبه ای باز نشود؟
خواب دیدم شب جشن ازدواجشه ولی چون‌طرف رو دوس نداره داره با یکی دیگه‌فرار میکنه:/
نقش من چی بود؟ از اول تا اخر دنبالش میدویدم که قانعش کنم بلکه برگرده و فرار نکنه. حرفشو بزنه و بجنگه!
چرا تو خوابم استرس دارم‌من؟ ینی واسه خودم غم و غصه تولید میکنم همینجوری! چقد تو خواب حرص خوردم و فک زدم واسشون تا خود فرودگاه!
+ و آدم دلش که بگیرد دردش را به کدام پنجره بگوید که دهانش پیش هر غریبه ای باز نشود؟
تا ساعت دو خوابم برد. باورت میشه؟؟ بعدش بیدارم کرد مها بزور نهار بخورم دیگه خوابم نبرد و یه ذره کتاب خوندم دوباره خوابم گرفتو به مها گفتم پاشو بریم بیرون راه بریم که الان شد رفتنمون بلکه یه هوایی به کله ام بخوره یه ذره اوکی شم بیام بشینم سر درسم که کلیش مونده. این کتاب انگار اصلا طلسم شده چیزیم ازش نمونده ها یعنی واقعا ترکوندم من. کاش بتونم درست بشم وقتی برگشتم بشینم سر کارام. این قرص لعنتی هم هی میگم بخرین برام اخر خودم بایذ برم :( هیچکس نمیفهم
خوابم برد از مهراد جم با متن داغونم کل شبارو زیر بارونم آخه داغونم میزنه بارونم کیفیت 320 و 128 با لینک مستقیم
New Music Mehraad Jam Called Nabashi Delam Migire {Khabam Bord} Direct Links & TEXT In DibaMusic
تنظیم کننده : مسعود جهانی - آهنگسازی و شعر : مهراد جم
متن آهنگ غمگین و زیبای مهراد جم - خوابم برد
 
اون دیگه رفت  اون دیگه نیست
یه قاب عکس چشای خیس
اون دیگه نیست اون دیگه مرد
قلب منم با خودش برد
وقتی بعد تو چشاتو دیدم
دلم کم آورد حیف
♫اهنگ خوابم برد مهراد جم♫
محو اون چشات شدم خوابم برد
می خوام بگم حواستون به دو رو بری هاتون باشه ، خواستون به خودتون باشه . چند روزه می خوام بیام راجب خودکشی اتیکا (یوتیوبر و استریمر معروف) بنویسم ولی راستش نمی دونم چی بگم . خواستم از سلامت ذهن و روان بگم ولی راستش خودمم هیچ اطلاعی راجب موضوع ندارم . ولی الان که ساعت ۴ و یک ساعت و نیمه که دارم تو تختم اینور اونور می‌شم و خوابم نمی‌بره حداقل این دوخط رو بنویسم . یادتونه گفتم همه‌مون یه گوشه زندگی‌مون ریدیم ؟ می‌خوام بگم ربطی نداره یه نفر چقدر خوش
نامبرده بعد دوماه قراره فردا صبح بخوابه و میخواد بر طبل شادانه بکوبه:/
بعله فردا کلاس هندسه و ریاضیم رو قراره بپیچونم و خب والدینمم ذره ای خبر ندارن فردا کوییز ریاضی دارم!!!!
در واقع من برنامه ریزی خیلی خوبی داشتم منتها دیروز یه اتفاقات پیش بینی نشده افتاد و از ساعت سه ظهر تا یازده شب من کلن سوخت شد!!شما میدونید این ساعت واسه یه بچه که هم باید به کارای عملی تئوری مدرسش برسه هم برا کنکورش بخونه چقدررر مهم و با ارزشه؟؟
آره خلاصه نتونستم خودمو تا
فقط همش خوابم می اد
کلی کار دارم ولی میگم انرژی ندارم
یکم بخوابم شاید بعدش انقدر انرژی داشتم که انجامشون بدم
شب حدودا ده ساعت میخوابم
چهار ساعت بعد از بیدار شدنم انقدر خسته ام
انگار یه هفته دویدم
فقط بزارین بخوابم
 
بعد نوشت: روز بعد:
تحملش سخته برام دعا کنین
من خیلی سگ جونم ولی
خدایا خواهش میکنم دردش بیشتر نشه
سلااام چطورید دوستان؟ 
من که در وضع تاسف باری به سر می‌برم -_- ساعت خوابم کاملا بهم ریخته و شبا بیدارم و روزا خوابم :| البته امروز سعی کردم کمتر بخوابم که امشب زود خوابم بگیره .
تعطیلات به مسخره ترین شکل ممکن میگذره ، زبان نخوندم هیچ کار مفیدی انجام ندادم عملا ! همه ی اکانتای توییترم رو دی اکتیو کردم و برنامشو پاک کردم از بس که حرص میخوردم سر پستا . برنامه ی vent رو دوباره نصب کردم. کاش زودتر بگذره فقط که من برم دانشگاه حداقل به هوای اون از خونه بیر
خوابم میاد همش. خاصیت فصل بهاره ولی به شکل غیرطبیعی خوابم میاد. صبح که گوشی زنگ می‌زنه، خوابم میاد، ظهر قبل و بعد از ناهار خوابم میاد، عصر بازم خوابم می‌گیره، شب از ساعت ده خوابالو میشم. نمی‌دونم این چه رازی ست که هرسال بهار همراه با این حجم از میل به خواب می‌آید!احساس می‌کنم داره اتفاقات خوبی دور و برم میفته. از لحاظ دریافت انرژی مثبت از محیط عرض می‌کنم. الان توی نوک قله‌ی انرژی فروردین‌م و قاعدتاً بعد از چند هفته استراحت نکردن نباید خو
امروز از دندهٔ خواب پاشدم. نمیدونم چرا اینقدر خسته ام و خوابم میاد همش خمیازه میکشمو هنوز که هنوزه شروع نکردم به کار کردن. کلی از کتابم مونده چرا این کتابو تموم نکردم؟ خیلی نثر راحتی داره و کتاب خیلی باحالیه من خیلی خوشم اومده ازش. الان اگه بشه و نخوابم میخوام دست بگیرمش قرار گذاشته بودم با خودم امشب تمومش کنم اما با این وضعی که دارم عمرا بشه. میخواستم برم کتابخونه که خواب موندم :( حوصله باقی کارامم ندارم. میدونم نباید اینجوری باشم :( ولی دست خ
بعد از مدتها بی خوابی اومده سراغم نه به اون پر خوابی نه به این همه سیستمم بهم ریخت. نمیدونم یعنی واقعا خوردن یه قرص البته روزی دوتا اینقدر تاثیر داره؟ هرچی هست حالم خوب نیست من موندمو بی خوابی. دیگه دارم به این نتیجه میرسم بیخیال خواب شمو فردامو شروع کنم :/ یه بار دیگه بعد این پست امتحان میکنم اگه نشد میریم تو برنامه ی فردا :/ از صبح خیلی زود بیدارم همون موقع که مها رفت دانشگاه وسطشم البته چرت زدم اما نخوابیدم اونجوری . خوشبحال مها خوابیده چقدر
جمعه ساعت 8 شب از کلاس برگشتیم
مبین (داداشم) دنبالم بود
گفت بریم یه چیزی بخوریم
رفتیم یه فست فودی و تحویل غذاشون طول کشید و حدود ساعت حدود 10 رسیدیم خونه
از 7 صبح بیدار بودم و خیلی خسته بودم
وسط روز هم رفته بودم سینما و فیلم اخر حامد بهداد رو دیده بودم و اینقدررررررررررر بیمزه و بد بود که اصن نصف خستگیم تقصیر حامد بهداده به نظرم
به هر حال
خسته و کوفته رسیدم خونه و اومدم یه کم دراز بکشم که نماز نخونده خوابم برد
ساعت 3:30 دقیقه از خواب پریدم
دیدم چقدر

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها